مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

مهرساگلی

ماشین گنده وکو

روز چهارشنبه من و پارسا با بابا رفتیم که اسکوتر منو از تعمیر برداریم پارسا تو ویترین مغازه بغلی یک ماشین شارژی دید و ازونجا گریه که من اینو میخوام برام بخرینش بابا هم برای اینکه از سرش بندازه ما رو برد خونه مامان جون بعد دو ساعت که اومدیم خونه رفت پیش مامان و گلایه که بابا ماشین گنده وکو برام نمیخره تو برام میخری. از مامان که نتیجه ای ندید رفته بود پیش بابا جون و گفته بود تو برام ماشین گنده وکو میخری. خلاصه ازون روز تا حالا روزانه چندروزی درگیریم با بهونه گیری آقا پارسا برای خرید ماشین گنده وکو بخاطر تولد ارس مامان جون کادو گرفته بود و دقیقا برای ماهم گرفته بود یک بلوز السایی برای من به رنگ آبی و برای ارمغان صورتی و یک بلوز شلوار هم برا...
25 مرداد 1399

عید غدیر با تم کرونا

عید غدیر امسال من تصمیم گرفتم که یک کار نیک انجام دادم هم تحت تاثیر کلیپ هایی که از شبکه پویا نشون میداد هم چون من یک شب نقابم اول مامان گفت باشه چند دست غذا میگیریم میبریم در خونه فقرا اما من گفتم چون من شب نقابم باید شب ببریم در خونه فقرا درشون بزنیم و بزاریم دم در و بریم. واسه همین مامان پیشنهاد داد بخاطر شرایط امسال ماسک بخریم و هدیه کنیم به کسایی که توان مالی خرید ماسک ندارن. بابا 10 تا بسته 5 تایی ماسک خرید و روش چندتا شکلات گذاشتیم و شب رفتیم در خونه ها و و یا افرادی که تو شهر بودن و ماسک نداشتن هدیه دادیم. این شد ماجرای عید غدیر ما با تم کرونا. راستی کلاه های ارمغان و ارس هم دادیم. دیگه اینکه مامان روزهایی که میره سر کار ماهم خ...
22 مرداد 1399

مهرسای شب نقابی

این روزها کارتن مورد علاقم شب نقابه و عاشق شخصیت گربه (پیچا) خودم پیچا هستم ارمغان همون جغده و مهلا آفتاب پرسته. البته جریانات و بازی هاشون فعلا تو خیالاتم هست چون عملا امکان رفتن پیش مهلا و ارمغان رو ندارم. بهمین مناسبت اول قرنطینه رفتیم یه عالمه کاموا خریریم و مامان برای من و پارسا فعلا دو تا گلاه پیچا بافته به رنگ آبی. قرار شده برای ارمغان و مهلا هم با طرح و رنگ خودشون کلاه ببافه ارمغان قرمز و بنفش و مهلا هم سبز این روزها با رسیدن شب من شب نقاب میشم یعنی میرم لباسای آبیم رو می پوشم نقاب گربه هم میزنم و کلاه گربه ایم رو میپوشم بعد میرم و یه کار خوب میکنم یه شب سرویس بهداشتی رو شستم یه شب آشپزخونه و دیشب هم اتاق خواب رو مرتب کردم. ...
28 تير 1399

قرنطینه کرونایی

سلام این مطلب رو از قرنطینه خانگی مامان داره مینویسه. با این همه مراقبت ماهم بالاخره کرونایی شدیم. بابا اولین نفر بود و علایم بیماری رو اوایل تیرماه نشون داد. اما دکتر تشخیص نداد و گفت یک گلودرد ساده است. اما مامان گفت این علایم کروناست و دیگه ما خودمون رو از همون اوایل تیر قرنطینه کردیم و خونه مامان بزرگا نرفتیم. مامان برای اینکه خیالش راحت بشه رفت و تست داد و ناباورانه تستش مثبت شد. از اون تاریخ الان ده روز میگذره. خدا رو شکر من و پارسا علایم خفیف داشتیم و فقط یک روز تب کردیم. باباهم زود خوب شد این وسط مامان علایم رو شدیدتر نشون داد و یک شب حالش خیلی بد شد اما الان تقریبا همه خوبیم. من بشدت قرنطینه رو رعایت میکنم و برای اینکه این ...
25 تير 1399

روز دختر99

مراسم روز دختر امسال بخاطر کرونا فقط تو خونه خودمون بود حقیقتش مراسم خاصی نبود هفته پیش که سرویس ظرفای فروزن رسید مامان بهم گفت این کادوی روز دختر هست که زودتر بهت میدیم برای پارسا هم بابا یه ماشین پلیس سیاه خریده بود اما دیشب یک دفعه بابا با یک جعبه شیرینی مورد علاقه من و یک سطل با طرح فروزن اومد خونه مامان هم شام مورد علاقم درست کرده بود. من خیلی سورپرایز شدم و خیلی خوشحال. پارسا هم سطل رو گرفته بود بغلش و میگفت این برای منه. کلا خیلی ذوق زده شدم. این روزها به تقلید کارتن آنی شرلی با ارمغان یک گروه داستان نویسی تشکیل دادیم و از اون روز من هر بعد از ظهر یه داستان مینویسم بعد کاغذها رو منگنه میکنم و طرح رو جلدش رو نقاشی و رنگ میکنم. الب...
3 تير 1399

خداحافظ ز.....

بالاخره بعد از 2 سال 5 ماه مامان دلش رو زد به دریا و پارسا رو از وابستگی به ز.... نجات داد. از فرصت تعطیلات نیمه خرداد استفاده کرد . خیلی میترسید که پارسا اذیت بشه و گریه و زاری راه بندازه اما اون طوری هم نبود و با تلخ شدن دیگه بهش لب نزد . با هیچ جور شیشه و لیوانی هم کنار نمیاد و فقط یه لب میزنه و بعد میزاره کنار. الان یه هفته است که ترک کرده و تنها بدی که داشته اینه که خواب بعد از ظهر رو ترک کرده و شبا هم تا خوابش ببره طول میکشه حالا دو شبه که اول کلی مامان رو دق میده با کتاب خوندن براش و داستان انواع ماشین ها رو گفتن بعد میره پیش بابا و با کتاب خوندن اون دیگه میخوابه. یه چیز دیگه اینکه جدیدا به فیلم دیدن از گوشی و لپ تاب رو آورد...
21 خرداد 1399

عید فطر و پایان سال تحصیلی

خوب سال تحصیلی 98-99 هم برای من تموم شد خانم معلم تو برنامه شاد امتحان ازمون گرفت و تو همه امتحانات من عالی بودم. بعد هم خیلی ناباورانه اعلام کرد که امتحانات تموم شد بدون هیچ خداحافظی از ما . در کل مامان احساس میکنه خانم معلم امسالمون یخورده بی احساسه اگرچه ما بچه ها خیلی دوستش داشتیم. شاید هم بی حوصله هست. درهرحال امسال هم به خوبی تموم شد اگرچه چند ماه پایانی مجازی بود. ماه رمضون هم تموم شد به سلامتی و من تو این ماه چند روز رو روزه تقریبا کامل گرفتم یعنی فقط آب خوردم و بقیش رو کله گنجشکی گرفتم. مامان برام یه قرآن زیبا به عنوان هدیه سفارش داده که هنوز به دستش نرسیده . روز عید هم عصر رفتیم خونه دو تا مامان بزرگا و عید رو تبریک گفتیم. ام...
7 خرداد 1399

رمضان 99 با تم کرونا

امسال ماه رمضان من تصمیم جدی گرفتم که روزه بگیرم روزهای اول صبحانه میخوردم دیگه میرفتم تا افطار الان چند روزه روزه کامل میگیرم البته اگه تشنه بشم آب رو میخورم. شب ها هم به مناسبت ماه رمضان قبل خواب داستان پیامبران رو شروع کردیم .  هر سال یک شب کل خانواده خونه ننه دعوت میشدیم و معمولا هم با یه تولدی جور میشد و تولد هم میگرفتیم اما امسال به خاطر کرونا برگزار نشد و این دلخوشی هم از ما گرفته شد . یک شب هم مامان جون افطاری درست کرد و چون نمیشد بریم دیگه مامان جون برامون فرستاد خونه. دستش هم درد نکنه. چند وقتی هست دایی سعید و خاله هدی قضیه کرونا رو دیگه خیلی جدی نمیگیرن چون در حال خرید برای بچه خاله ثنا هستن که قراره شهریور بدنیا بیاد و...
20 ارديبهشت 1399

تولد هشت سالگی مهرسا گلی

خوب اول تولدم مبارک امسال برنامه های مختلفی برای تولدم داشتم که متاسفانه کرونا زد همش رو خراب کرد. اولش میگفتم امسال دوستتام خونه دعوت کنم و باهم کارتن ببینیم. بعد شد اگه کرونا تموم خودمون و خانواده مامان جون اینا و دایی سعید بریم رستوران عمو شهامت. آخرش تولد رسید و کرونا تموم نشد. واسه همین به تولد خونگی با کیک مامان پز راضی شدم. اول قرارشد کیک ببریم خونه مامان جون اما بعدش گفتم نه کرونا هست و شرایط قرنطینگی. باید حتما تو خونه بمونیم. اما کادو رو از مامان جون گرفتم. روز چهارشنبه مامان بابا برای تولدم یه سرسره گرفتن که به درد این روزها که تو خونه هستیم میخوره البته مامان فکر میکرد اینقدر بزرگ باشه اما تقریبا یک سوم سالن خونه رو اشغال کرده...
6 ارديبهشت 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد