مرداد 98
سلام دوستان از ماجراهای مرداد ماه مهمونی دخترونه دیروز خونه عمو حسن هست به دعوت کیمیا بعد از اینکه ساعت 11 و نیم صبح بیدار شدم سریع یه صبحونه ای خوردم و رفتم خونه عمو حسن تا شب حتی مامان و بابا که ساعت 7 و نیم اومدن دنبالم شاکی شدم که چرا اومدین من میخوام با کیمیا برم مهمونی . مهمونی هم خونه همسایشون بود به مناسبت ازدواج حضرت علی و فاطمه که هرسال برگزار میشه و ننه جون و عمه ها هم میرن دیگه مامان راضی شد که امسال منم برم کلی هم چیزای جورواجور از بیسکوییت تا توپ و گیر و شونه مو و حتی توپ برای پارسا جمه کردم. وقتی هم که اومدم به مامان گفتم مامان میشه امشب موقع خواب بغلت کنم یا پتوی تو رو بگیرم دستم تا خواب بد نبینم. یا به مامان گفتم امروز مه...