مهرسامهرسا12 سالگیت مبارک
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

مهرساگلی

اولین تجربه های پارسایی (سرماخوردگی و سفر)

1397/5/14 9:46
نویسنده : مهرسا
341 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

از تجربه های این روزای محمدپارسا تجربه دومین سفرش به شیراز هست که منجر به اولین سرماخوردگیش هم شد. هفته قبل مامن یه روز شیراز ماموریت داشت این شد که ماهم باهاش راه افتایم و شد سفر تابستونیمون البته خیلی کوتاه بود. سه شنبه ساعت 7 عصر راه افتادیم چون بنده کلاس قران داشتن و آخرین جلسه هم بود تا 6 و ربع بعد از اون راه افتادیم مامان جون هم باهامون بود. تو رزک شام خوردیم و بعد هم به سمت شیراز حدود ساعت 1 شب رسیدیم مجتمع اقامتی مامان اینا و دیگه تا تو اتاق جاگرفتیم 2 بودم یه خورده بازی مخصوصا محمدپارسا که خواب بود و تا تو تخت گذاشتیمش چشاش باز کرد ودید رنگ دیوار نارنجیه فهمید جای جدیدیه و دیگه تا سر از اتاق درنیاره نخوابید. صبح مامان رفت جلسه و تا ظهر بود عصر هم تا 6 خوابیدیم چون من شب قبل نخوابیده بودم و صبح هم زود بیدارشده بود. عصر رفتیم بیرون و با درخواست من رفتیم پارک البته باز مطابق روال گذشته رفتیم حیووون فروشی و دو تا عروسک پرنده نایاب خریدیم یکیش که بهش گفتم سیمرغ و اون یکی اسمش کیوی بود . توی پارک هم مامان و مامانجون با پارسا موندن و من با بابا بازی کردم قایق سواری هواپیما قطار ماشین سواری و بعد هم با بابا رفتیم شام گرفتیم پیتزا و ساندویچ توی راه هم برای خودم و ارمغان کتاب رنگ آمیزی السا و کتاب قصش گرفتیم.

از اونجایی که بابا شیراز خونه یه خوابه خریده بود و ما تا حالا ندیدیه بودیم رفتیم اونجا خونه خالی بود و هیچ وسیله ای نداشت اما من پسندیدم و دیگه با امکانات اولیه زندگی همون جا موندیم از اون شب محمدپارسا سرما خورد و آب ریزش بینی داشت فرداش هم محمدپارسا و مامان جون موندن و من و بامان بابا رفتیم خرید البته خرید تاج آنا که روز قبل تو مغازه حیوون فروشی دیده بودم. تاج رو خریدیم 38 هزار تومن دو تا حییون دیروز هم 45 هزار تومن. بعد مامان میخواست برای ارمغان سوغاتی یه چیزی بخره یه لباس دید تا برداشت کوچیک بود ولی من دیدم روش عکس فلامینگو کشیده و از اونجایی که این روزا من شدیدا عاشق فلامینگو شدم گریه و زاری که من این لباس رو میخوام مامان و بابا هم میگفتن این اندازت نیست اما من میگفتم من فلامینگو دوست دارم دیگه با کلی گریه و زاری و قول اینکه اگه لباس دیگه با طرح فلامینگو بود میخریم راضی شدم که ازون مغازه بیام بیرون و برگشتیم خونه. عصر هم رفتیم باز خرید و یه کتاب خراش و یه بازی که باهاش گردنبند میسازن هم برای خودم و هم ارمغان خریدیم . و چون شیراز شلوغ بود و زد و خورد هم یه جاهایی شده بود ترافیک شدید بود و محمدپارسا هم تو ماشین بیتابی میکرد قید پارک آب و آتش رو زدیم و برگشتیم خونه و البته تو راه یه پارک بازی پیدا کردیم و یه نیم ساعتی اونجا موندیم و من سرسره بازی کردم و البته برای خودم دوست هم پیدا کردم چون من معتقدم بازی بدون دوست امکان نداره و هرجا میرم حتما باید دوست پیدا کنم. محمدپارسا هم از دیدن بچه هایی که دوچرخه سواری و اسکوتر بازی میکردن ذوق میکرد و تا دوچرخه رو لمس نکرده بود ول نکرد که بیاد دیگه جمعه هم تا جمع کردیم ساعت 12 شد و البته باز قبلش من برای خودم عروسک السا رو خریدیم 35 هزار تومن و دیگه راه افتادیم ناهار رو خفر خوردیم و بعد هم رفتیم آبشار و من کلی آب بازی کردم و دیگه تا راه افتادیم و رسدیم ساعت 8 بود و منم که به خودم قول داده بودم که تولد 7 ماهگی پارسا رو با حضور ارمغان بگیرم همون شب ناکام موندم اول رفتیم خونه سریع حمام کردیم بعد هم تبلت و هی اصرار که ارمغان باید بیاد و اونم که رفته بود باغ بابا بزرگش ولی من باز بابا رومجبور کردم که منو ببره خونه مامان جون مامان هم لباسارو شست و خونه رو تر تمیز کرد محمدپارسا هم خوابید.

دیگه از خستگی همه بیهوش بودیم که تازه گریه های محمدپارسا شروع شد و تب داشت دیگه مامان برای اینکه من بیدار نشم بغلش کرد برد تو تخت من و خودش هم کنارش خوابید تا صبح . دیگه صبح هم چون منم آبریزش بینی داشتم و قرار بود محمدپارسا رو هم برای چکاب رشد ببریم رفتیم درمانگاه دکتر هم دید محمدپارسا یه خورده گلوش عفونت داره بهش دارو داد و این شد اولین تجربه محمدپارسا از سرماخوردگی. ارمغان این سفر برای اون شد فقط سرماخوردگی

اما خبر جدید اینکه دیروز رفتم کلاس ذهن نو و با بچه ها عروسک ساختیم و من دوست پیدا کردم مهدیس و مرسانا. کلاس خوبی بود. شبم ارمغان اومد و من سوغاتی هاش رو بهش دادم تا بعد ......

پسندها (3)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد