اولین تجربه ایستادن محمدپارسا
دیروز به تاریخ 6/8/97 محمدپارسا اولین تجربه ایستادن را داشت. اونم به ذوق من بود و گرفتن تبلت از دستم. من که رو مبل لم داده بودم محمدپارسا هم اومد نزدیکم و بعد با گرفتن روکش مبل ایستاد و البته وقتی بابا بهش نزدیک شد هم یک قدم برداشت و پرید تو بغل بابا. دیگه تقریبا وقتی با کمک می ایسته صاف هست و تلو تلو میخوره.
این روز ها باز محمدپارسا سرما خورده اونم از من گرفته و شبا بیتابی میکنه حالا سه شبه که نصفه شب بیدار میشه گریه میکنه و دیگه با مامان میرن تو اون یکی اتاقه می خوابن تا من اذیت نشم که میخوام برم مدرسه. هوا هم این روزها سرد شده و شبا کاپشن میپوشیم محمدپارسا هم که کلاه پوشیدن و لباس اضافه رو دوست نداره یه خورده بدقلکی میکنه دیگه امروز مامان کایه که نوعی کلاه مخصوص شهرماست سرش کرد که پشتش بند داره و دیگه نمیتونه از سرش برداره.
امروز هم مدرسه ما تعطیل بود چون معلممون کارگاه آموزشی داشت واسه همین من خونه مامان جون موندم و قراره ظهر با باباجون برم مهد دنبال ارمغان.