اولین ترس پارسایی
هفته پیش که بارون میومد و پارسا تو اتاق پیش بابا نشسته بود صدای چیک چیک بارون تو لوله کولر باعث ترس پارسا شده بود طوری که یکدفعه ای بلند شد و گفت من ترسیدم بابد برم پیش مامان . ازون شب دیگه از اون اتاق میترسه و تکرار هم میکنه پارسا ترسید بالونه پارسا ترسید . دیگه تا دیشب که مامان بغلش کرد و بردش تو اتاق و دوباره با اتاق آشتیش داد.
علاقه مندی جدید پارسا به ماشین معدن کهنه هست و هر شب کامیونش رو تو خونه میچرخونه و میگه معدن کهنه میخلیم. تا دیشب که میگفت مامان کهنه میخلیم😇
امروز اولین جربه تدریس من در این سال بود درس جشن میلاد . مامان هم دیشب برام دو تا کیک درست کرد که تو مدرسه جشن تولد حضرت محمد بگیریم. و یک کلیپ هم برام درست کرد.
هفته پیش روز 5شنبه هم تولد دوستم دعوت بودیم و هم عروسی دختر عمه مامان و چون ارمغان هم اومده بود حسابی باهم خوش گذروندیم و شاباش جمع کردیم. پارسا هم که تو سالن حسابی برای خودش چرخید و از دیدن رقص و پایکوبی حسابی لذت برد.