مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

مهرساگلی

این روزها

1395/11/30 13:45
نویسنده : مهرسا
153 بازدید
اشتراک گذاری

توی هفته ای که گذشت توی شهرمون بارندگی خیلی شدیدی داشتیم و تقریبا یه هفته طول کشید و بابا هم که کاملا درگیر خرابی ها بود این روی بازی های منم تاثیر گذاشته بود مثلا به بابا گزارش داده بودن که جاده بریز کوه ریزش کرده منم که داشتم با عروسکام بازی میکردم بهشون میگفتم مواظب باشید جاده بریز کوه ریزش کرده یا نگران این بودم که زیر گذر پر از آب شده و حالا باید چکار کنیم.

این تبلیغات هم برای مامان بابای من باعث کلی دردسر شده مثلا تبلیغ بیرون بر ها و فست فود ها که اومده من هر روز چک میکنم با مامان که ادرساشون کجاست. هفته پیش هم هر روز از بابا میخواستم که باید برام از بیرون بر دستپخت مامان زرشک پلو بگیرید و این ماجرا هر روز ادامه داشت و اگر نمیگرفتن کلی گریه و اعصاب خوردی داشتم. دیشب هم که بارون شدیدی میومد من درخواست فست فود اونم از رستوران جهانگردی کردمو خیلی هم از فضاش خوشم اومده بود محصوصا از نقشه هایی که به دیوار زده بودن البته خدا رو شکر پیتزایی که آوردن اویشن زیادی زده بودن و من تا یک گاز زدم گفتم این چی روش ریختن مزه زنیون میده و دیگه نخوردم دیگه بابا برام چیپس سیب زمینی سفارش داد وگرنه این احتمال وجود داشت که دیگه هر شب من بخوام برم رستوران جهانگردی.

دیشب رودخونه فصلی هم راه افتاده بود و من کلی ذوق کردم که چوب بندازم رو آب و ببینم که آب داره اونو میبره بعد که بابا خواست با روزنامه برام قایق کاغذی درست کنه گفتم نه غرق میشه و نباید بندازیم گناه داره.

این روزها یه نقشه ایران گرفتم و هر روز با مامان میشینم و از شهرخودمون مثلا ماشین رو روشن میکنیم تا بریم به هر شهری که مامان بگه ثلا شیراز، بندر و ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد