در آستانه یلدا

هفته پیش سه شنبه که رفتیم مدرسه اینقدر تو کلاس داد زدیم که ازون روز به بعد گلودرد گرفتم دیگه پنجشنبه و جمعه شدیدتر شده بود و صدام گرفته بود اینقدر ناراحت بودم هم ازین بابت که نمیتونستم برم تو حیاط با بچه ها بازی کنم و هم اینکه میترسم سه شنبه دیگه مامان نذاره برم مدرسه مخصوصا که قرار یه مراسم کوچولوی یلدا داشته باشیم.

اما پارسا: 

دیروز پارسا به من میگفت من دیگه داداش تو نیستم داداش مامان میخوام بشم. بعد که مامان داشت تو اتاق فیلم میدید که بهش گفته بود این فیلم مناسب تو نیست بهش گفته بود من که داداش تو هستم. منم برم بیرون.

پارسا از بیرون که اومده بود به مامان گفته بود من امروز پسر خوبی بودم اصلا بدی نکردم پس دیگه با من دعوا نکن فقط با مهرسا دعوا کن باشه. بعدش که داشت منو اذیت میکرد مامان میخواست دعواش کنه اونم به مامان میگفت مگه نگفتم فقط مهرسا رو دعوا کن دیگه منو دعوا نکن 😁 بنده خدا مامان تو اون لحظه قیافش اینجوری شده بود😲😐

میپره رو سر بابا بعد میگه اذم عکس بگیرین. 

دیگه اینکه داشت فیلم معرفی ماشین ها رو از گوشی بابا نگاه میکرد فیلمه که تموم شد نشست دقیقا مشابه همون صحبت ها رو یواشکی برای ماشین های خودش اجرا میکرد.

یا به مامان میگه بیا خودمون دوتایی بریم تو اتاق برات آواز بخونم مامان میگه خوب همینجا بخون میگه نه من جلوی بابا خجالت میکشم