بدون عنوان
سلام امروز چهارم محرم بود و من و مامان و مامان جونی رفتیم مراسم شیرخوارگان حسینی امسال هم مثل پارسال من دیر رسیدم چون لالا رو ترجیح میدم البته مراسم خوبی بود مخصوصا بعد از مراسم که رفتم پارک و کلی بهم خوش گذشت. انشااله روز عاشورا جبران میکنم. دیشب با بابایی رفتم سینه زنی توی جمعیت داد میزدم مامانی بیا بیا ، بعد هم عوض سینه زدن من دست میزدم. البته یه خورده سینه زدم ولی حال نمیداد برای همین با تم نوحه من دست میزدم اینقدر بهم خوش گذشته بود که حاضر نبودم بیام بزور بعد از سوار شدن اینقدر گریه کردم و خودم رو انداختم روی بابایی که آخرش مجبور شدن یه هیات دیگه پیدا کنن و من هم تا ختم کردن موندم. اون وسط یه آغایی رو که شبیه باباجونی بود اشتباه گرفته...
نویسنده :
مهرسا
8:55