مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

مهرساگلی

باغ وحش - باغ اهل

1395/11/9 13:07
نویسنده : مهرسا
133 بازدید
اشتراک گذاری

از جریان اون جوجه هایی که دوستشون داشتم که خبر دارین و از بین اونا چتری رو بیشتر دوست داشتم وقتی مامان جون اونا رو فروخت به من گفتن که بردیم باغ وحش پیش دوستاش و هر وقت دلت براش تنگ شد میریم اونجا تا ببینیش. منم از وسط هفته برنامه ریختم که جمعه بریم باغ وحش و چون حالا چتری هم اهلی هست من گفتم باغ اهل.

دیگه جمعه بالاخره رفتیم توی راه کنار یک زمین کشاورزی برای ناهار موندیم وبعد هم به سمت باغ وحش. تا رسیدیم تو قسمت باغ پرندگان من دنبال چتری میگشتم. سری قبل که رفته بودیم یسری مرغ و حروس های ترئینی بودن اما این سری ازشون خبری نبود. مامان و مامان جون هم حواسشون به من بود که من فقط دنبال چتری هستم. دیگه رفتیم قسمت حیوونای دیگه و حدا رو شکر اونجا برگ کاهو ریخته بودن برای حیوونا و منم کلا در حال دادن غذا به اسب و بزهای کوهی بودم دیگه بز بزرگخ که شاخای بلندی خم داشت با من دوت شده بود و هرجا من میرفتم دنبالم میومد که بهش کاهو بدم. خیلی هم خوش گذشت تو راه برگشت همش به مامان میگفتم که چرا حیوونا تو قفس بودن باید آزاد باشن.

از جریانات اخیر قرار عقد عمو اسحاق هست که 5شنبه شب رفتیم خونه عروس و من با دخترا خیلی رقصیدم. همون روز هم با مامان کلوچه درست کردیم و چون همه موادش رو نداشتیم یه چیز من در آوردی مامان درست کرد و من خمیرهارو قالب زدم و تازه به همه هم میگفتم که من امروز شیرینی درست کردم و اصرار که بابد مامان جون و باباجون هم بخورن که براشون بردیم.

4شنبه شب هم تنهایی رفتم خونه موحسن و با کیمیا بازی کردم و این اولین تجربه مهمونی تنهایی بودو آخرش هم با کیمیا رفتیم خونه پرستو ها و مرغ عشقاش رو دیدیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد