مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

مهرساگلی

بدون عنوان

1392/9/9 8:48
نویسنده : مهرسا
96 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقته علاقه زیادی پیدا کردم برای رفتن تو حیاط خونه مامان جون اینا. دایی سجاد رو بهانه میکنم میرم بیرون اول صداش میزنم بعد سریع میرم طرف حیاط و چون میدونم تو راه چند تا پله هست از چند متری دنده عقب می گیرم و حسابی خودم و لباسام رو کثیف می کنم دیگه باید همه حواسا به من باشه

چند روز پیش رفتم سر کیف مامان و پاکتی رو که پر بود از عکس های پرسونلی مامان رو خالی کردم و یکی یکی اونارو نگاه کردم اون وسط یه عکس کوچیک بابایی رو پیدا کردم و بعد با کلی ذوق برداشتم و اوردم دادم به بابایی. یا یه بار که گواهینامه مامان رو برای اولین بار دیده بودم یه نگاهی به عکس روش و بعد یه نگاهی به مامان کردم و با کلی ذوق ذل زدم به چشای مامان و گفتم "بابانی!!!"

این روزا باز مامان ناراحته چون میخواد بره اصفهان و منو تنها بذاره دعا کنید زود کاراش تموم شه برگرده پیشم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد