عشق دوباره به اسب
دیروز محمدپارسا در یک سال و یک ماهگی بعد از مریضی من و بعد از واکسن فلج اطفال تزریقی که با تاخیر بهش زدن به شدت مریض شد گلو درد و ابریزش بینی و سرفه دیگه برای بار دوم بردیمش دکتر و اونم گفت یه مقدار به خاطر دندون در اوردن هم هست که بیتابی میکنه. دیگه از راه دکتر هم بردیمش خونه مامان جون و تا عصر اونجا مونریم تا یه خورده بهترش شد. عصر هم رفتیم گردهمایی اسب سوارا که خیلی خوب بود و دوباره عشق به اسب رو در من زنده کرد یه کوچولو هم سوار اسب شدم که البته بیشتر استرس داشتم و زودی پیاده شدم. این روزا که عادت بامزه پیدا کردم مثلا میرم تو گوش مامان میگم یه خبر جدید میدونی اسم خانم معلمم چیه؟ یا مثلا دیروز تو هموم گردهمایی اومدم در گوش مامان میگم ما...