مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

یلدانامه 95

1395/10/3 18:03
نویسنده : مهرسا
184 بازدید
اشتراک گذاری

امسال توی مهد مراسم یلدا داشتیم البته از اول هفته من حالم زیاد مساعد نبود و یه روز که مهد بودم حالت تهوع داشتم و اومدم خونه اما برای روز یلدا رفتم . شب قبلش مامان برام حلوای انار به شکل انار درست کرد و روز 3شنبه با مامان رفتم مهد . مامان که رفت مامان جون پیشم موند. سفره یلدا انداخته بودن و کلی عکس گرفتیم و شعر خوندیم و هدیه هم بهمون دادن که یک طرح از آدم برفی بود. 

برای شب هم با مامان کیک کدو حلوایی درست کردیم و نصفش رو بردیم خونه ننه جون و نصفش هم خونه مامان جون. اونجا هم دایی و ارمغان اومده بودن و یه سفره پهن کردیم که دسر انار و کیک کدو از ما بود. دایی اینا هم که از مشهد اومده بودن برام خونه عروسکی آورده بودن که دایی بهش میگه کانادا . منم همین اسم رو روش گذاشتم. شب خوبی بود.

همونطور که گفتم حالم زیاد مساعد نبود و 4شنبه هم مهد نرفتم دکتر گفت ممکنه سینوسام عفونت کرده باشه و چند روزیه که دارم دارو مصرف میکنم. 5شنبه شب هم خونه ننه جون با عموها و عمه ها شام دور هم جمع شدیم و ادامه مراسم شب یلدا رو برگذار کردیم.

هفته پیش روز جمعه که رفتیم صحرا یه توله سگ اومده بود پیشمون. مامان که میترسید میگفت بزنینش تا بره اما من رفته بودم پیشش بهش میگفتم اذیتش نکنین مال منه من دوسش دارم دیگه بهش آب دادیم انگاری خیلی تشنه بود بعد هم از اضافه غذا بهش دادم . بادبادک بازی هم کردم . آتیش که روشن کرده بودیم دنباله بادبادک افتاد تو آتیش و سوخت یه گوشش و دیگه خوب نمیتونه بره بالا.

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد