مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

باباته

1392/7/22 8:32
نویسنده : مهرسا
149 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز که با باباجون و مامان جون رفته بودم بیرون توی ماشین هر ماشینی رو که شبیه ماشین بابام بود می گفتم "باباته". آخه ظهرها که منتظر اومدن بابایی از سر کار هستم باباجون منو بغل میکنه میبره دم در و هر ماشینی که شبیه ماشین بابام داره میاد میگه مهرسا باباته. یه روز دیگه هم که باباجون نون ساندویچی برای خونه خریده بود پرسید این چیه مهرسا منم سریع گفتم "ساندویچ"!!قلب

دیشب دوباره احساس کمبود مامانی داشتم و توی تخت خودم نمی خوابیدم فقط کنار مامان و در حالی که سرم رو گذاشته بودم روی سینه مامانی خوابم میبرد و تا منو توی تختم میذاشتن دوباره بیدار می شدم و میومدم پیش مامان.

نمیدونم چه جوریه که وقتی روزا مامان خونست تا 9ونیم 10 می خوابم ولی روزای دیگه 7 و یا 8 بیدار میشم و خونه مامان جون حسابی شیطنت می کنم و نمیذارم باباجون یه ذره از جاش تکون بخوره. ظهرم که مامان میاد من دیگه نا ندارم و خوابم میاد برای همینم بابایی مجبوره از سرکار بیاد مارو ببره خونه خودمون و دوباره برگرده سرکار. بیچاره بابایی که صبحم برای رسوندن مامان باید خیلی زود بیدار شه و مجبوره زودتر بره سرکار!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد