مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

18 ماهگی

1392/8/5 8:57
نویسنده : مهرسا
162 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امروز روز تولد 18 ماهگیم هست فعلا تا 3شنبه یا شاید هم یکشنبه هفته آینده از واکسن خبری نیست. بابایی باز دیشب رفت شیراز و من و مامانی رفتیم خونه مامان جون!! حسابی شیطونی کردم تا بالاخره خوابم برد اونم ساعت 12 و نیم شب.

از کارای اخیرم بگم که علاقه زیادی پیدا کردم به پر و خالی کردن مثلا کشوی لباسام رو بیرون میارم و خالیش میکنم بعد دوباره میذارم سر جاش یا کابینتهای آشپزخونه که دیگه از دستم در امان نیستن توی یک هفته گذشته دو تا ظرف شکستم خدا رو شکر خودم طوریم نشد. یا از میز lcd بالا میرم و دستگاه دیجیتال رو روشن خاموش میکنم و ظرف های دکوری روش رو پرت میکنم مامانم هم فعلا در حال استتار کردن ظرف هاست. دیروز  که با مامان تنها بودیم و اون داشت نماز میخوند رفتم سر کمد مدارک مامان و بابا و تمام برگه هارو ریختم بیرون روی هر مدرک که عکس بابایی بود میگفتم "باباده". دیگه اینکه علاقه دارم که توجه اطرافیان رو به خودم جلب کنم مرتب راه میرم میگم "بابا" و " مامانی"و تا جواب نشنوم دست بر نمیدارم. یک نکته جالب اینکه هر خانم چادری رو که ببینم توی تلویزیون خصوصا اگر عینک زده باشه یا عینک آفتابی یه نگاهی به مامان میکنم و میگم " مامانی". به کتاب خوندن علاقه زیادی دارم  و چون از قبل کتاب اتل متل داشتم که شعراش با اون شروع میشد فکر میکنم هر کتابی که وجود داره با اتل متل شروع میشه. چند روز پیش مامان که کتاب تفسیر سوره عنکبوت رو میخوند کتاب رو از زیر بالش پیدا کردن دادم مامان که برام بخونه مامان هم با ترتیل برام خوند. دیروز که تنهایی خوابیده بودم و مامان تو هال بود بیدار شدم کتاب رو برداشتم و باز کردم و خودم توی اتاق ادای مامان رو توی خوندن در میاوردم مثلا ترتیل میخوندم. مامان هم اومد کلی قربون صدقم رفت.

خیلی طولانی شد. راستی هفته پیش بابایی از شیراز برام یه لباس خوشگل اورد ولی از اونجایی که حسابی شیطون شدم و یه جا بند نیستم فعلا اجازه ندادم یه عکس درست حسابی از من با لباسای تازه بگیرن. فعلا بای بای 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد