مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

تولد داداشی

1396/11/26 20:41
نویسنده : مهرسا
237 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از مدت ها دوباره اومدم با خبر جدید و اونم تولد داداشی جونم هست که به صورت غیر قابل انتظار بیست وسه روز زودتر از موعد در 12 دی ماه بدنیا اومد مامان تا همون روز سرکار بود و شب تو خواب کیسه آب بچه پاره شد حدود 4 صبح بعد مامان جون اومد و با اون حدود ساعت 5 ونیم رفتن بیمارستان و بابا جون هم پیش من موند بچه خیلی زود بدنیا اومد حدود ساعت 7 و 10 دقیقه و اسمش شد محمد پارسا. همه در شک بودن که چی شد یهویی این بچه بدنیا اومد عصر مامانی رو مرخص کردن و منم با بابا جون اومدم خونه و برای اولین بار دیدمش. البته تا چند روز اول بیشتر سرم به مهمونایی که میومدن گرم بود و زیاد دور و بر بچه نبودم مخصوصا که زرد بود و زیر مهتابی بود. بعدش هم که سرما خوردم و دو شب خونه مامان جون موندم تا اون سرما نخوره اما الان بهترم و از مامان می خوام رو پام بذارتش یا لغلم کنه امروزم به مامان کمک کردم تا بشوردش. دیگه اینکه وقتی 28 روزش بود ختنه شد و تو سی روزگی سور دادیم. دیگه اینکه دل پیچه های شدد داره و خلی گریه میکنه گاهی که گریه هاش شدیده مگم محمدپارسا خوب نیست بذاریم محمد طه.

از اتفاقات این مدت اینکه متاسفانه مامان جون ارمغان تو همون دورانی که مامان فارغ شده بود و مامان جون پیش ما بود تو یک تصادف فوت کرد و ارمغانم شاهد تصادف بود و دوسه روزی خونه ما بود و البته شب اول خیلی بد بود و اون گریه میکرد منم گریه میکردم البته تو دورانی خونشون مراسم داشتن منم با مامان جون میرفتم و با ارمغان و دوستاش بازی میکردم.

دیگه اینکه سها اینا رفتن یعنی خونشون رو فروختن و رفتن خونه اجاره منکه معنی خونه اجاره رو نمیدونم به بابا میگم نگاه کن دیوار ترک براشته باید خونه بفروشیم بریم خونه اجاره پیش سها اینا یا میگم پس خونه اجاره ما کی ساخته میشه بریم.

دیگه اینکه خیلی پیش دبستانی رو دوست دارم تو این مدت تو مسابقه حکایات سعدی شرکت کردم. برای مسابقه قران اماده میشم و جشن سبزه ها که قراره ایت الکرسی بخونیم که من کامل حفظم و شعر انگلیسی بسم الله که خیلی خوب میخونم و معلممون ازم تعریف میکنه. برای مراسم هم دو مدل لباس خواستن لباس محلی که من سبزش رو از نوه عموی مامان گرفتم و بلوز دامن سفید و مشکی با تاج گل سفید که من بلوز سفید که داشتم و فعلا دامن رو گرفتم.

دیگه اینکه خوندن که کامل بلدم و نوشتن هم تقریبا واردم و وقتایی که مامان دعوام میکنه میرم براش نامه اعتراض مینویسم 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد