مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

مهرساگلی

هفته پر ماجرا

1397/10/3 14:33
نویسنده : مهرسا
154 بازدید
اشتراک گذاری

خوب بریم گزارش هفته گذشته رو دیم که حسابی هفته پر ماجرا بود خوب از شنبه شروع کنیم:

شنبه صبح: بابایی صبح زود رفته بود ماموریت پس بابا جون اومد دنبالمون من و مامان و محمدپارسا صبح َآماده زودتر از هر روز سوار ماشین شدیم اما بابا جون راه مدرسه رو اشتباه رفت و حسابی گیج و ویج شدیم و دیرتر از هر روز رسیدم مدرسهغمگین

یکشنبه خبر خاصی نبود اگر هم بود مامان یادش رفتهآرام راستی بابا که صبح منو رسوند مدرسه معلمم از بابا گله کرده بود که چرا مهسا چهارشنبه نیومده بهمون خبر ندادین

دوشنبه : اولین بار سر مراسم صبحگاه قرآن خوندم سوره حمد که بسیار هم عالی بود و مربی پرورشی خیلی ازم تعریف کردتشویق

سه شنبه : بابا به عنوان راهدار نمونه انتخاب شد و تو مراسمی که براش تهران گرفتن ازش تقدیر شد آفرین به بابایی تشویق اما سه شنبه شب مراسم شب یلدا از طرف مدرسه داشتیم تو سالن فرهنگیان من با لباس محلی زرد با باباجون و مامان جون رفتیم چون از پدربزرگ و مادربزرگ دعوت شده بود کلی خوش گذشت مامان جون تو مسابقه برنده شد و جایزه گرفت کلی با دوستام و معلمم عکس گرفتیم و خاطره خوبی شد.

چهارشنبه مامان مرخصی گرفت در این روز برام یک جفت گوشواره مثل مال خودش که قدیما باباجون از کویت آورده بود رو از مامان جون خرید حالا مونده تا بعدها که من بپوشم چون همونطور که در جریانید بنده زیاد با تغییر موافق نیستم. بعد مامان ظهر اومد مدرسه دنبالم با خانم معلمم صحبت کرد اونم گفته بود مهرسا خطش خوب شده اما چون همه چی رو بلده تو کلاس زود خسته میشه و خیلی به حرفام گوش نمیده بعد یه طرح به مامان داد در مورد غذاهای مفید و مضر برای طرح جابر بن حیان که انجام بدن مخصوصا یه مدل که کم از اختراع نداره

پنجشنبه : صبح ارمغان اومد و تا ظهر کلی بازی کردیم، عصر رفتم جشن برف بازی و آدم برفی هنرآسا با ارمغان و اینقدر آدم برفی ساختیم که دیگه برگشتنی به خونه کاملا خیس و آبکشیده بودم. شب رفتیم عروسی تالار اونجا هم با کیمیا حسابی خوش گذشت اما چون پارسا باهامون نبود و از اون طرف عمو حسن هم زیاد سرحال نبود زود برگشتیم

جمعه هم بشور بشور بود صبحش از عصر هم در تدارک شب یلدا بودیم مامان ژله درست کرد کیک هم که گیرمون نیومد رولت هندونه خریدیم مامان جون هم لبو ، شلغم و هندونه آماده کرده بود و حسابی به قول خودم بخور بخور کردیم فقط بدیش این بود که ارمغان اینا نبودن

اما از ماجراهای جدید اینکه تا مشق شبم رو بنویسم دل مامان رو خون کردم این برای هرشبه

پارسا هم در آستانه دندون در آوردنه جدیدا سینه مامان رو گاز میگیره، دیگه وقتی چیزی میخواد بهش اشاره میکنه یا انگشت کوچولوش رو میذاره روش دیشب بابا تو حیاط ماه رو بهش نشون میداد اونم میگفت بقه بقه فکر میکرد چراغهخنده و همچنان عاشق حمام و دستشویی

پسندها (2)

نظرات (1)

مامانمامان
4 دی 97 0:31
پیشاپیش دندون جدید مبارکککککککککک
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد