مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

دخترک احساساتی

1392/8/25 9:03
نویسنده : مهرسا
150 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

 به بابایی حسابی وابسته شدم روز عاشورا هرچی مامان خواست ببره منو حسینیه حاضر نشدم از بابام جدا شم و آخر سر هم رفتم با بابایی سینه زنی.

هنوز هم شبا حاضر نیستم از اسباب بازیهام دل بکنم و بخوابم تا یکساعت با استخرم بازی نکنم و اونارو صد بار پشت و روش نکنم و هی نرم کفشام رو از جاکفشی بیارم و ببرم نمیخوابم. دوباره کتابام رو میارم و از مامانی میخوام که بخوندش بارها و بارها دیگه مامانی اوانارو حسابی حفظ کرده. از اسباب بازیهام بگم که بعد از مهمونی هفته گذشته از هال به اتاق منتقل شدن ولی من میرم یکی یکی اونارو میارم و حالا هردو جا بهم ریخته شده هم اتاق و هم هال.

نسبت به کتابام یک حس جالب دارم و حالا نسبت به مطالبی که برام خونده میشه عکس العمل نشون میدم و این یعنی من منظورش رو میفهمم: مثلا اونشب تا مامان میخوند " محرم از راه رسید لباس مشکی بپوش" من سینه میزدم، یا تا میخونن: اتل متل یاسمن دستت نکن تو دهن مریض میشی بچه جون گوش کن به حرفای من" منم دست میبرم تو دهنم و میگم اخه اخه. همینطور وقتی میگن " مسواکو برمیداره با دشمنا میجنگه" منم ادای مسواک زدن و غرغره کردن در میارم در حالی که زیاد هم صحنه مسواک زدن رو ندیدم. اونشب کتابم رو به مامان میدادم و فقط ازش میخواستم صفحه دلخواهم رو بخونه آخه توش نوشته بود مامان میگه دخترک خوشگلم نبینم ناراحتی آیدا قربونت برم و تا به این قسمت میرسید من تو بغل مامانی میرفتم و ابراز احساسات میکردم.

نسبت به وسایلم احساس مالکیت دارم دیشب بابایی کفشم رو که در اورد گذاشت رو جاکفشی ولی من سریع رفتم اونارو برداشتم گذاشتم تو قسمتی که مربوط به کفشای خودم هست. نسبت به شیر خوردن هم احساس مالکیت دارم مامان دیروز با یک شیشه شیر اسباب بازی داشت ادای شیر دادن به عروسکم رو در میاورد ولی من برداشتم عروسک رو پرت کردم یه گوشه و نشون دادم که از این حرکت خوشم نمیاد. خلاصه مامان میگه "من قربون دختر احساساتی خودم بشم "

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد