مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

مهرساگلی

آبان 98

1398/8/13 9:32
نویسنده : مهرسا
140 بازدید
اشتراک گذاری

خوب تو تعطیلات یه روز برم یه روز نرم مدرسه آبان ماه حسابی تفریح کردم. البته تفریحات سالم. دو شبی که فرداش شهادت بود با محمدپارسا از اول شروع زنجیرزنی تا آخرش پیاده رفتیم حتی برای مراسم دمام زنی هم موندیم. دیگه میخواستیم پارسا اشباع بشه از حسین بالا تا سال دیگه انشالله محرم. 

روز سه شنبه هم به اتفاق مامان جون دایی سعید و البته ارمغان رفتیم بندرعباس برای تسلیت به دایی مامان. من و ارمغان بیشتر ذوق دریا و آب بازی داشتیم ظهر قبل رفتن خونه دایی سلیمان رفتیم دریا تو پارک ساحلی بوستانو و حسابی بازی کردیم و صدف و سنگ جمع کردیم پارسا هم حسابی بازی کرد. بعد برای ناهار دیگه رفتیم خونه دایی یه خورده از اینکه زنا گریه میکردن ناراحت شدم و چون روحیه حساسی دارم تو ذهنم مونده بود طوری که شب دوباره برگشتم پیش مامان خوابیدم. سفر خوبی بود اما چون با یه ماشین رفته بودیم جا نداشتیم و تو برگشت که دیگه انرژی نداشتیم اذیت شدیم.

راستی روز جمعه رفتیم و موهای پارسا رو برای بار دوم کوتاه کردیم خیلی گریه کرد اما وقتی تموم شد و اومد بیرون گفت کچل کوچول شدم

به مناسبت روز دانش آموز هم مامان و بابا برام کتاب گاج ریاضی و فارسی گرفتن البته به اصرار خودم از بس تو تی وی تبلیغش میبینم.

دیروز یکشنبه 12 آبان اولین امتحان ریاضی به فرم خاص خودش رو داشتم که خیلی خوب بود عصر هم که مامان رفت برام جلسه معلمم ازم تعریف کرده بود و گفته بود خیلی عالیه و کار خودش رو میکنه و اصلا نمیپرسه ازم که حالا چیکار کنم چیکار نکنم. فقط خیلی میونه خوبی با مداد قرمز نداره و همه مطالب رو با مداد سیاه مینویسه.

راستی بابا دیروز از شیراز برای من برس السایی آورد و برای پارسا قطار از بس اون روز که برس ارمغان رو دیدم بهونش رو گرفتم.

از شنبه هوا تقریبا سرد شده اینجا و راستی امروز هم دومین روزدانش آموز هست البته اگر پیش دبستانی رو حساب نکنیم.

پسندها (3)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد