مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

بدون عنوان

1393/4/29 10:02
نویسنده : مهرسا
115 بازدید
اشتراک گذاری

از تختم که می اومدم پایین پامو گذاشتم رو پای بابایی و بلافاصله میگم " پام رفت روی بابایی"

موس رو برداشتم روی زمین میکشم میگم " اتو میکنه"

شعر بارون میاد نم نم پشت خونه عمم ، عمم عروسی داره به جای تاج خروسی میگم "تخم عروسی" 

مامانی شب احیائ داشت دعا میخوند و با من بازی نمیکرد منم رفتم تو اتاق و گریه میکرد و میگفتم " مامانی چرا پیشم نمیای"

کلا با قران و دعا خوندن مامان جور نیستم وقتی میبینم داره میخونه میرم از دستش میگیرم و میبندم بعد کتاب خودم رو بهش میدم تا برام بخونه

دیدم مامان داره سبزی میخوره منم یه بوته گنده سبزی که بیشترش خرفه بود برداشتم چپوندم تو دهنم

توی حموم لباسارو میندازم تو تشت یه کرسی هم میذارم زیر پام و ادای لباس شستن در میارم وسطاش لباسای پر از آب رو هم تو دهنم میچلونم

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد