مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

بستنی چوبی - بانک ملت

1393/4/27 10:59
نویسنده : مهرسا
132 بازدید
اشتراک گذاری

جدیدا خیلی بد غذا شدم و مامان باید دنبالم راه بیفته تا من یه لقمه غذا بخورم احتمالا به خاطر عوض شدن ساعت غذا خوردن در ماه رمضان باشه اما یه علت دیگش  عشق من به بستنیه تا میرسم خونه مامان جون میگم بریم مغازه ، بریم بابا جون حالا کاریم ندارم که چه ساعتی باشه و تا میرسم تو مغازه میگم بستنی چوبی و هیچ بستنی دیگه ای هم قبول نمیکنم با این وضعیت حتما روزی یکی میخورم تازه اگه تو خونه هم بستنی داشته باشیم اونجا هم میخوام میرم جلوی یخچال و ول کن هم نیستم واسه همین بابام دیگه بستنی نمیخره

موضوع مورد علاقه من علاوه بر بستنی بانک ملته نمیدونم چه علاقه ای به بانک ملت و کارتش دارم با وجودی که کلکسیونی از کارت هدیه بانکهای مختلف دارم بازم سیر نمیشم و کارت اصلی رو میخوام حالا یا کارت مامان یا بابارو برمیدارم تا میگیرم میگم " ملت قشنگه " توی ماشین هم همش دنبال کارتای بابا هستم که میذاره تو ماشین یکی از اونارو اینقدر تا کرده بودم که دیگه تو دستگاه گیر میکرد تازه وقتی میایم خونه حتما اول باید بریم رو پشت بوم چرا؟ آخه از اونجا بانک ملت پیداست اونجارو که دیدم دیگه رضایت میدم میام خونه.

یه ماجرای دیگه این بود که دیروز بعد از ظهر که بابایی تو اداره مونده بود من از صبح با مامانی بودم بر خلاف همیشه که خوابوندن من همه رو کلافه میکنه و مامان هم استرس داشت که تنهایی چطور منو خواب کنه . من بعد از اینکه مامان منو شست و لباسم رو عوض کرد تا مامانی بره لباسام رو بشوره خودم رفتم تو  تختم و خوابیدم حالا مامان هر لحظه انتظار داشت که من برم پشت در دستشویی و سراغشو بگیرم اما هیچ خبری از من نبود مامان هم متعجب اومد دنبالم دید من معصومانه لالا کردم . مامان تو دلش گفت چه دختری ماشالله فداش بشم الهی

جدیدا واسه بابا میخونم " دختر گل بابایی"  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد