بدون عنوان
سلام
این مطلب رو وقتی می نویسم که تازه 16 ماهگی رو تموم کردم و وارد 17 ماهگی شدم مامانم یه مدت سرش به خاطر سرماخوردگی خانوادگی شامل من، مامان، بابا، بابابزرگ و مامان بزرگ شلوغ بوده و مجبور شده تو خونه بمونه که من نرم خونه مامان بزرگ و سرما بخورم دریغ از اینکه من از قبلش سرما خورده بودم. شب جمعه خیلی حالم بد بود و تب داشتم و تاصبح مرتب بیدار میشدم و گریه میکردم. استامینوفن هم نمیخوردم اصلا از بوش بدم میومد و تا نزدیک دهنم میشد بدتر گریه میکردم. مامان و بابا تا صبح بیدار بودن. فردا صبحش جمعه بود و ناچار منو بردن درمانگاه ولی باز هرچی دکتر دوا داده بود من نمی خوردم و بالا میوردم. ناچار تو ؛آب میوه میریختن و میدادن برای همین تاثیرش کم شده بود. روز 4شنبه مامان منو پیش دکتر خودم برد دکتر گفت که گوشم عفونت کرده و باید داروی بیشتری مصرف کنم. الان بهتر میخورم خصوصا وقت لالایی که اینقدر میرم تو بحر لالایی که نمیفهمم چی می خورم. چیز دیگه ای که دکتر به مامانم گفته و اونو خیلی نگران کرده اینه که دکتر میگه راه رفتنم دیر شده و شاید نرمی اسخوان باشه چون زیاد تو آفتاب نمیرم و شربت بهم داده که بعد از خوب شدنم بخورم. مامان جون برام خیلی نگرانه چون اون میخواد همیشه بهترین ها برای من باشه.