مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

بدون عنوان

1392/6/10 10:24
نویسنده : مهرسا
144 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

این مطلب رو وقتی می نویسم که تازه 16 ماهگی رو تموم کردم و وارد 17 ماهگی شدم مامانم یه مدت سرش به خاطر سرماخوردگی خانوادگی شامل من، مامان، بابا، بابابزرگ و مامان بزرگ شلوغ بوده و مجبور شده تو خونه بمونه که من نرم خونه مامان بزرگ و سرما بخورم دریغ از اینکه من از قبلش سرما خورده بودم. شب جمعه خیلی حالم بد بود و تب داشتم و تاصبح مرتب بیدار میشدم و گریه میکردم. استامینوفن هم نمیخوردم اصلا از بوش بدم میومد و تا نزدیک دهنم میشد بدتر گریه میکردم. مامان و بابا تا صبح بیدار بودن. فردا صبحش جمعه بود و ناچار منو بردن درمانگاه ولی باز هرچی دکتر دوا داده بود من نمی خوردم و بالا میوردم. ناچار تو ؛آب میوه میریختن و میدادن برای همین تاثیرش کم شده بود. روز 4شنبه مامان منو پیش دکتر خودم برد دکتر گفت که گوشم عفونت کرده و باید داروی بیشتری مصرف کنم. الان بهتر میخورم خصوصا وقت لالایی که اینقدر میرم تو بحر لالایی که نمیفهمم چی می خورم. چیز دیگه ای که دکتر به مامانم گفته و اونو خیلی نگران کرده اینه که دکتر میگه راه رفتنم دیر شده و شاید نرمی اسخوان باشه چون زیاد تو آفتاب نمیرم و شربت بهم داده که بعد از خوب شدنم بخورم. مامان جون برام خیلی نگرانه چون اون میخواد همیشه بهترین ها برای من باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد