مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

روزهایی که گذشت

1393/6/22 12:44
نویسنده : مهرسا
176 بازدید
اشتراک گذاری

این چند وقته که نبودم یکسری اتفاقات افتاده اولش عقد عمه فاطمه و تدارکاتش و بعد سرماخوردگی من و مامانی. دقیقا شب بعله برون عمه من دستم رو با تیغ بریدم جریان اینطوری بود که چند وقتی بود به مامانم گیر داده بودم که شکل الاغ رو از پازل آهن رباییم در بیاره و همش میگفتم " الاغ در بیارم" تا اون شب که مامان با تیغ داشت در میاورد یه لحظه که مامان تیغ رو گذاشت من برداشتم و سر انگشتام برید و خیلی هم خون اومد کف آشپزخونه خونی شده بود از یه طرفم هم نمیذاشتم که چسب زخم بذارن و اونارو میکندم این شد که اون شب اصلا خوش اخلاق نبودم و تا رسیدیم خونه عمو من همش بهونه گیری میکردم تا میرفتم مردونه پیش بابا بهونه مامان رو میگرفتم و تا میومدم پیش مامان بهونه بابارو میگرفتم پیش بچه ها که رفتم یه خورده باهاشون بازی کردم ولی تا پسر عموم شروع به دایره زدن کرد ترسیدم و دیگه آروم نشدم تا اینکه مامان بابا منو دادن باباجون و رفتم خونه اونا و تو مراسم نبودم. از فردای اون روز هم مامان سرما خورد و بعدش هم من البته خیلی شدید نبود ولی آبریزش بینی شدید داشتم و برای اولین بار سرفه هم میکردم. پیش دکتر البته این سری خوش اخلاق بودم و اصلا گریه نکردم تازه براش شعرم خوندم.

با این حال روز عقد برای ناهار که خونه ننه جون رفته بودیم باز بهونه گیری کردم و کلی گریه که مامان بابا مجبور شدن منو برگردونن خونه البته شب قبل تو حنا بندون خوب بودم و با بچه ها کلی دوست شده بودم و صداشون میکردم مثل ابوالفضل نیما محمد و...

شب عقد وقتی عاقد خطبه رو خوند و مردا صلوات فرستادن باز من ترسیدم و زدم زیر گریه  تو خونه البته خوب بودم و بازی میکردم تا نوار روشن بود یه خورده هم رقصیدم ولی باز تا زنا دایره زدن و هو کشیدن ترسیدم و بهونه گرفتم این شد که من زودتر از مامان بابا اومدم خونه. یه جوراب شلواری برام گرفته بودن که توری بود من انگشتام رو تو این تورا مینداختم و اونارو پاره میکردم خلاصه این جوراب گرون برای یه شب هم تو پام دووم نیاورد.

حالا وقتی جریان اون روز رو تعریف میکنم میگم صلوات فرستادن گریه کردی (یعنی گریه کردم). عمه فاطمه عروس شده بود و 

رفتم خونه ننه میگم عمه زهرا کجایی خوابی یا بیدار؟

تو پارک رفتم قسمت جامپینگ و بپر بپر کردم یه پسره اومد و خیلی باحال معلق میزد منم کلی براش ذوق کردم و میگفتم با تعجب " صلوات بگذره و صلوات محمدی بگذره" این تکیه کلام با شوخی مامان و مامان جونه موقعی که تعجب میکنن و میخوان بقیه رو هم بخندونن. تو اون لحظه مامان بابا اینجوری بودن قه قهه

تازه بعدش تعریف میکنم میگم بپر بپر رفتی صلوات محمدی بگذره"

کلا وقتی میخوام برم پارک غیر مستقیم میگم مثلا وقتی خونه خودمون هستم میگم بریم آلونک که یه ساندویچی تو راهه پارکه و ووقتی خونه مامان جون یا ننه هستم میگم بریم ماشین یا بریم خونه

از اتفاقات جدید اینه که دیشب برای اولین بار بدون لالایی خوابیدم داستان اینجوری بود که یه چند شبی مامان رو مجبور میکردم که لالایی بخونه و خودم هم خوابم نمیبرد تا مامان قطع میکرد هم گریه های جانسوز میکردم طوری که مامان میدید بعضی وقتا داره 2 ساعت میخونه ولی من هنوز نخوابیدم بیچاره سر این جریان مامان هنوز گلودردش خوب نشده و صداش گرفته خلاصه تا پریشب که مامان باهام صحبت کرد که من صدام گرفته بیا آهنگش رو از موبایل برات بذارم ولی من راضی نمیشدم و گریه میکردم یعنی آروم آروم وقتی آهنگ پخش میشد هق هق میکردم خلاصه تا ساعت 4 صبح بعدش هم با یه نگاه معصومانه و ملتمسانه مامان رو نگاه کردم که عاقبت مجبور شد برام بازم بخونه و خلاصه 4 و نیم صبح خوابیدم ولی دیشب مامان پیشم خوابید و من هیچی بهش نگفتم اگرچه همون نگاه ها ادامه داشت ولی عاقبت خودم خوابم برد ساعت 2 و نیم و اولین شب بی لالایی رو گذروندم.

هر آهنگ یا صدایی میشنوم یا کسی در میاره سریع به مامان میگم بخونم یعنی برام بخون آهنگ جدیدی هم که یاد گرفتم دوست دارم زدگی رو سیروان خسرویه که با رقص اجرا میکنم و یه تبلیغ که میگه از کهکشان راه شیری میریم به کهکشان میلان و...

کارتون 5 انگشت که میذاره بلافاصله بعدش از مامان میخوام برام بخونه مامان بیچاره هم باید حسابی حواسش رو جمع کنه و سریه حفظ کنه مگرنه من شاکی میشم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد