دوستم
یه همسایه جدید اومدن واحد کناریمون که یه دختر کوچولو البته بزرگتر از من دارن به اسم سها که بعضی وقتا میاد پیشم باهم بازی میکنیم البته اون بیشتر با اسباب بازهام بازی میکنه و من هم کار خودم رو میکنم ولی وقتی میره من گریه میکنم چند روز پیش که مهمون هم داشتن با دختر فامیلشون تو حیاط بازی میکردن من هم که با بابا از بیرون میومدم پیششون تو حیاط نشستم براشون شعر خوندم بپر بپر کردیم برای ناهار که رفتن خونه من میگفتم بایین تو خونه ما بعد که رفتن و مامان درو بست من کلی گریه میکردم همش میگفتم دوستم میاد دوستم بیاد. طوری گریه میکردم که مامان تصمیم گرفت منو مهد ببره برای نیمه وقت اما مامان جون اینا راضی نیستن.
کلا افعال رو منفی بکار میبرم مثلا بیاین بیرون منظورم توی خونه هست. کلماتی که بکار میبرم پاشش یعنی پاش به فعلا هم جدیدا یه ش اضافه میکنم مثلا میخوادش . بیارش بببرش و...
چند روز پیش که بابایی ماموریت رفته بود ما خونه خودمون موندیم مامانی ناهار درست کرد مامان جون با باجون و سجاد هم اومدن خواستن بعد از ناهار استراحت کنن که من گریه و بغل بابا جون بودم که بریم خونه ما ! باشه که منظور خونه باباجون بود و به زور همه رو بلند کردیم رفتیم خونه بابا جونشب برای نماز با مامان رفتیم مسجد محل و اونجا با بچه ها بازی کردم و بعد با بابا جون برگشتم خونه حالا هر وقت مسجد رو میبینم میگم مسجد ما.
امروز هم با مامانی رفتم پیاده روی چون تو خونه حوصلم سر رفته بود اول رفتم تو حیاط بعد بهونه باباجون رو گرفتم مامان که در باز کرد دست مامان رو گرفتم و همینطور رفتیم خلاصه یه پیاده روی کوچولو هم کردم.