مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

مقدمات سال نو

1394/1/4 4:04
نویسنده : مهرسا
188 بازدید
اشتراک گذاری

برای خونه تکونی امسال زیاد مزاحمتی درست نکردم مخصوصا موقعی که فرشا رو بردن برای شستن و تقریبا خونه بهم ریخته بود و چون من از بهم ریخته بودن خوشم میاد بیشتر لذت میبردم و ورجه وورجه میکردم. البته چون من از صدای جارو برقی بدم میاد مامان منو میبرد خونه مامان جون و کارای جارو کردن با بابا بود. دیگه اینکه کمد من هم آماده شد. شب اول موقع آوردن اون من خونه مامان جون بودم وقتی میخواستیم برگردیم من نمی اومدم و میخواستم شبو همونجا بمونم . مامان برای اینکه منو راضی به رفتن کنه بهم گفت بریم ببینیم کمد مهرسا چطوریه؟ خلاصه منم این جمله رو یاد گرفتم آخر شب برای اینکه نخوابم و مامانو هم بیدار نگه دارم مرتب میومدم بالای سرش و میگفتم " بریم ببینیم کمد مهرسا چطوریه ؟ و اینقدر این کار ادامه داشت که مامان همون شب تمام وسایلم رو توی کمد چید و فرداش هم برام استیکر دختر توت فرنگی گرفت و چسبوند روش و من کلی ذوق کردم البته اول قرار بود برام باب اسفنجی بگیرن ولی من چون خیلی وابسته به بابی شدم نظر مامان عوض شد و خواست تنوعی بده.

قبل سال تحویلم خیلی ذوق زده بودم خصوصا از وقتی که بابا ماهی گرفت و من اجازه نمیدام که مامان بزاردش روی اپن تازه برای اینکه ماهیه دلش تنگ نشه فلاسک خودم رو که عکس ماهی روش بود کنارش گذاشته بودم آخرش مامان مجبور شد که سفره هفت سین رو از ساعت 8 بندازه اونم روی زمین جالب این بود که من تمام اجزای سفره رو اسماشون رو میدونستم مثلا میگفتم سماق و سنجد پس کجاست؟ تا موقع سال تحویلم هم مرتب در حال دستکاری کردن سفره بودم سبزه ها رو میکندم و تو تنگ ماهی مینداختم یا توی ظرف سمنو یا اینکه قران و حافظ ر باز میکردم دیگه اینکه به ظرفا که شکل قو بود دست میزدم خلاصه  تا سال تحویل بشه کلی مامان بابام رو حرص دادم و به زحمت سفره تا اون موقع دوام آورد این شد که فرداش تا از خواب بیدار نشده بودم مامان سفره  اصلی رو جمع کرد و سفره هفت سین کوچیک دیگه رو روی اپن گذاشت با این حال تا از خواب  که بیدار شدم و اومدم توی هال گفتم: سفره هفت سین کو ؟ مگه رفته؟ این مگه رفته رو  مامانم عاشقش شده یعنی هرچیزی پیدا نمیکنم میگم مگه رفته

از جملات دیگم اینکه وقتی علت چیزی رو میخوام بپرسم میگم "چی" مثلا اگه بابا از ماشین پیاده بشه میپرسم" بابا چی" یعنی کجا رفت

جدیدا بد عنق شدم و هرچیزی که مخالف میلم باشه جیغ میزنم حتی تو بازی مثلا حیوونام رو که سوار چرخونک میکنم وقتی میوفتن من جیغ میزنم یا اگه جانشن من جیغ میزنم . مامان هم سعی میکنه که توجه نکنه یا حواسم رو به چیز دیگه ای جلب کنه اما گاهی واقعا تاثیری نداره و فکر مامان رو به خودش مشغول کرده دیگه اینکه همش میخوام باب اسفنجی ببینم یا موبایل بابا رو بگیرم و فیلمای خودم تو پارک که سوار اسب بودم ببینم که واقعا همه رو کلافه کرده . مامان فکر میکنه بخاطر جمع کردن اسباب بازیهام باشه چون دیشب که رفت اسباب بازیهام رو از تو کمد بیرون رخت و خودش مشغول بازی شد منم کم کم موبایل رو گذاشتم و اومدم با مامان بازی کردم

جدیدا از جایی که مردونه باشه یا تعداد مردا زیاد باشه هم میترسم تا جایی که چشمام رو میبندم یا کلاهم رو روی سرم میکشم یا میرم تو اتاق و بیرون نمیام حالا حتی اگه مردا هم عموهام باشن. مامان مونده که با این رفتارم چکار کنه؟

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد