مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

بازی قایم باشک

1394/2/16 9:24
نویسنده : مهرسا
161 بازدید
اشتراک گذاری

بازی مورد علاقم اخیرا قایم باشک هست که معمولا با مامان و بابا انجام میدم همیشه هم مامان بابا باید قایم بشن و من چشمام رو میبندم حتی میگم حالا من قایم بشم ولی تا مامان یا بابا چشماشون رو میبندن و میشمارن منم می ایستم کنارشون و چشمام رو میبندمخندونک

حالا جالب اینجاست که وقتی هم چشمام رو میبندم یا اینقدر زود میشمارم که کسی فرصت نمیکنه قایم بشه یا هم اون وسطاش چشمام رو باز میکنم انگار کلک زدنه تو بازی ذاتیهآرام دیگه اینکه وقتی بازی میکنم دوست دارم که حتما مامان هم باشه مثلا دیشب با بابا قایم باشک بازی میکردم و خیلی هم خوش میگذشت صدای خنده هام کل خونه رو گرفته بود انگاری دلم می خواست مامان رو بیارم تو شادیهام به بابا میگم " برم به مامان بگم" بعد اومدم دست مامان رو گرفتم میگم بریم بازی بریم بابا رو ببینیم کجاست؟ مامان هم اگرچه کمرش درد میکرد ولی باز باهام اومد و دوتایی میرفتیم دنبال بابا میگشتیم.

دیگه از بازی های جدیدم ماشین سواریه کامیون بزرگم رو آوردم بیرون بعد تمام حیوونام و کلا هرچی که خیلی بهش علاقه دارم رو میریزم توش بعد خودم هم میشینم رو اونا و از مامان یا بابا می خوام که منو بکش اینور اونور

دیروز دومین جلسه کارگاه نقاشی رو رفتم این جلسه بیشتر بچه ها بزرگتر و حدود پیش دبستانی بودن با این حال وقتی رسیدم داشتن شعر می خوندن و بالا پایین میرفتن منم سریع قاطیشون شدم و شعرهارو بلند بلند میخوندم بعد هم که دختره اینجا نشسته بازی کردیم ولی به قسمت نقاشی که رسیدیم دیگه توجه نمیکرد و قفط حرفای مربی رو تکرار میکردم آخرشم حواسم رفت به برچسبای روی کیفه یه دختره و کلا دیگه قید نقاشی رو زدم با وجودی که بابا یه جعبه پاستیل جدید با طرح انگری برد برام خریده بود ولی اون موقع برام جالب نبود و هرچی هم که مامان دستام رو میگرفت که باهم رنگ کنیم ولی من توجه نمیکردم آخر کلاس هم صندلی هرو برداشتیم با بچه گذاشتیم وسط و رفتیم روش وایسادیم دیگه مامان به زور منو از کلاس بیرون کشید

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد