مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

مهرساگلی

رمضان 94

1394/4/22 9:16
نویسنده : مهرسا
211 بازدید
اشتراک گذاری

امسال چهارمین رمضانی هست که من تجربه میکنم امیدوارم طاعات و عبادات شما مقبول باشه بریم سر اوضاع و احوال این روزهای ما:

با شروع ماه رمضون برنامه خواب و غذای من هم عوض شده شبا تا سحر بیدارم و صبح تا 11 یا 11ونیم میخوابم البته باز ساعت 6 تا 8 هم می خوابم چند روز پیش بابا دم افطار اومده صدام بزنه بهش میگم " ولم کن بزار بخوابم" امان از اون حرفای بزرگونهزبان

یکی از موضوعات جدید این روزها ترسه و من از هر چیزی که میترسم به زبون میارم مثلا میگم من از برنامه لذت دانایی ترسیدم (از صدای مجری این برنامه میترسم) یا مثلا میگم من از اتاق بابایی ترسیدم احتمالا به خاطر تاریک بودنش و  چیزای دیگه

دیگه اینکه کم کم دارم به چیزای دخترونه علاقه مند میشم مثلا جدیدا لباس دخترونه می پوشم البته فعلا فقط لباس آبیه که پارسال مامان جون برام دوخت و برام کوتاه هم شده اما وقتی میپوشم به زبون هم میارم مثلا میدوم جلوی بابایی که تازه از سرکار اومده و بعد ژست میگیرم که من لباس دخترونه پوشیدم . توی پارک هم فقط دنبال دخترا هستم و دوست دارم با اونا بازی کنم

آخ گفتم پارک باید بگم که برنامه ثابت هر شبم رفتن به پارکه و البته جاهای مختلف میرم اما تقربا هر دو شب یکبار باید پارک اسب برم و گاهی تا 2 شب هم اونجا میمونم و باز هم با گریه میام بیرون مخصوصا اینکه چند سری که رفته بودیم سینا هم اونجا بود و باهم خیلی سرسره بازی و بدوبدو کردیم.

اما از رفتارهای جدیدم سرگرم شدن زیاد با موبایل و تبلت و کارتون باب اسفنجی هست هر روز که بیدار میشم حتما باید بابی رو ببینم به یه قسمت و دو قسمت هم راضی نیست و کل سی دی رو باید ببینم برای همین گاهی مامان یه تفریح دیگه وسطای فیلم جور میکنه تا حواس منو پرت کنه اما امان از موبایل و تبلت که دیگه اعصاب همه رو بهم ریخته و کسی جرات نداره جلوی من موبایل دستش باشه دیگه خودم هم مستقلا میرم سراغش این شده بعضی وقتا مامان دعوام میکنه و شاید اینجوری دست از موبایل بردارم برای همین مامان تصمیم گرفته حتما بعد از ماه رمضون منو کلاس موسیقی یا حتی مهد ببره تا حوصلم توی خونه سر نره و اینقدر موبایلو این حرفا نباشم.

یکی دیگه از عادت های این روزام گاز گرفتنه و البته این برای نشون دادن اوج لذتمه مثلا اگه مامان یا بابا منو حسابی بخندونن یا باهام بازی کنن که خیلی بهم خوش بگذره گازشون میگیرم و این اگرچه بسیار دردناکه و تقریبا همیشه دستای مامان کبوده اما یه خورده هم لذت بخشه براشون.

یه بز پلاستیکی داشتم که یکی از پاهوش رو کنده بودم مامان جون با نی براش پا درست کرد منم با تعجب برداشتم گفتم این چیه؟ مامان جون جواب داد این پای مصنوعیه. منم جواب دادم " پای معصومه چیه؟

وقتی بستنی میخورم میگیرم دستم و هی جلوی مامان و بابا رژه میدم و میگم دارم بستنی میخورم و بعد توی چشماشون نگاه میکنم که ببینم عکس العملشون چیه راضی هستن یا نه؟

امثال شب های قدر رو با مامان و مامان جون رفتم حسینیه تقریبا یه ساعتی میموندم و بعد که دسته زنجیرزنی میمد با مامان میرفتم دسته رو نگاه میکردم و بعد برمیگشتم خونه. توی حسینیه پهلوی مامان نمی نشستم و یه راست می رفتم سراغ بچه و بعد هم بدون رو دربایستی از خوراکی های اونا میخوردمخندونک واسه همین خاطره خوشی برام شده بود مخصوصا اینکه " سبحانک یا لا اله الا انت رو هم خودم میخوندم و بعد توی خونه هم میکروفون به دست در حال خوندن بودم

این روزا وقتی خیلی حرف میزنم یا بلند بلند میخونم و بد موقع هم هست مامان بهم تذکر میده که مهرسا نخون یا آرومتر بعد من هم بغض میکنم که مهرسا می خواد بخونه این باعث میشه که مامان هم منو نوازش کنه و بعد بهم بگه که خوب بخون اما آرومتر 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

همراه رایانه
22 تیر 94 10:48
همراه رایانه مرکز پاسخگویی شبانه روزی به مشکلات رایانه ای تلفن تماس از طریق خط ثابت : 9099070345 ادرس سایت :www.poshtyban.ir
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد