تاب تاب عباسی
بیشترین وسیله بازی برای من تاب بود مخصوصا وقتی الونک یا پارک خور می رفتیم طوری که بیشترین زمان توی پارک صرف تاب تاب عباسی میشد و یا اگه بچه دیگه ای قبل من سوار میشد اینقدر بیتابی میکردم که بیچاره بچه پیاده میشد تا من سوار بشم. متاسفانه چند هفته پیش اتفاقاتی افتاد از جمله اینکه توی پارک خور یه بار دویدم جلوی تاب یه بچه دیگه و اونم خورد تو صورتم و از لبم خون اومد یه دفعه دیگه هم بیخبر مامان که داشت تابم میداد حفاظ رو کشیدم بالا و پیاده شدم هرچی مامان خواست منو بگیره نشد و بدجوری افتادم با این حال همچنان سوار تاب میشدم تا اینکه یه بار یه دختره جلوی روم از تاب افتاد حالا بعد اون دیگه دوست ندارم سوار تاب بشم و تا یه تاب خالی هم میبینم که داره تکون میخوره سریع میرم میگیرمش و با گریه از مامان و بابا میخوام که خاموشش کنن یعنی نگش دارن.:-این ماجراها باعث شده که دیگه پارک خور نرم تا میبینم بابا از اون راه داره میره سریع با گریه میخوام که بریم خونه یا بریم پارک خدا. توی اون پارکم از بچه ها پرت کردن سنگارو یاد گرفتم و کلا دیشب توی پارک اصلا از وسایل بازی استفاده نکردم یا داشتم از پله های اجری بالا میرفتم و یا سنگ پرت میکردم اونم با خاک و خوشحالم بودم میگفتم دستام مثل گرگه سفید شده و کلا خاک و خلی برگشتم خونه