مهرسا به مهد میرود. تولد بهار
من خیلی علاقه به بازی دارم تصورم از مهد هم جایی برای بازیه از چهارشنبه هفته پیش رفتم مهد کودک ریحانه نبی که نزدیک خونه مامان جونه روز اول مامان و مامان جون پیشم موندن و من حسابی شیطونی کردم و فقط هم دنبال بچه های شیطون بودم چون مهدش دوبلکس بود و پله زیاد داشت مامان ترسید و تصمیم نداشت که دیگه منو ببره اما شنبه که با مامان جون برمیگشتم خونشون ساعت یازده اینقدر گریه کردم که میخوام برم مهد دیگه اون موقع رفتم فرداشم دیگه که ساعت ده با مامان رفتم و مدیرش گفت که مامان بره و من بهونه ای هم نگرفتم مامان هم دو ساعت دیگه اومدو منو رسما یه ماهه ثبت نام کرد البته امروز چون دیر از خواب ببدار شدم فعلا نرفتم و بهونه مهد هم نگرفتم.
دیشب هم تولد بهار بود که توی فلکه برگذار شد و خیلی خوش گذشت و من حسابی با دختر عموهام بازی کردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی