مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

مهرساگلی

روزهای بارانی

1394/8/23 8:30
نویسنده : مهرسا
204 بازدید
اشتراک گذاری

هفته پیش بعد از چند سال خشکسالی یه بارون خوبی اومد بابا هم قبل بارندگی برای پیشگیری از سیل رفت ماموریت و من و مامان رفتیم خونه مامان جون. وقتی ازم میپرسیدن بابا کجاست؟ میگفتم رفته لامرد جلوی پل بگیره تا سیل نیادخنده

تا شب خوب بود اما موقع خواب دلم هوای بابایی رو کرده بود و فکر میکردم لامرد یه جای نزدیکیه به مامان میگفتم بریم لامرد بریم پیش بابا . اما چون عصر نخوابیده بودم دیگه اینقدر خسته بودم که تا مامان گفت بخواب فردا که چشمات باز کنی بابا میاد ، خوابم برد البته تا عصرش بابا نیومد اما وقتی شنیدم که بابایی برام دایناسور بنفش خریده خوشحال شدم. شبم که بابایی اومد کلی استفاده کردم از موقعیت هم خانه سبز رفتم هم خونه ننه جون هم پارک و در آخر هم شام پیتزا خوردم و سوغاتی های خوشگلم شامل لباس کفشدوزکی و البته یه سری دایناسور گرفتم و راضی و خوشحال بودم.

روی لباسه یه سری پاپیون بود که بابا برام محکمش کرد منم لباس رو گرفته بودم دور میچرخیدم و با افتخار میگفتم بابا برام لباس دوخت.محبت

اما جریان دایناسور بنفش قاطی حیونایی که داشتم یه دایناسور بنفش بود که روی دو تا پاش بلند میشد و خیلی دوسش داشتم نمیدونم کجا انداختمش که گم شد و هرجای خونه خودمون و مامان جون رو گشتیم پیداش نکردیم این فراموش شد تا اینکه یه روز داشتم از موبایل مامان عکسام رو نگاه میکردم . توی یکی از عکسا من وسط همین عروسکای حیوونا بودم و دایناسور بنفشه هم کنارم بود. عکس مال اوایل فروردین امسال بود یهو دوباره یاد همون افتادم و بهونش رو گرفتم مامان هم بهم قول داد اگه کارام رو تو دستشویی کامل انجام بدم میگرده برام میخره. بابا هم الحق همه جارو گشت اما از اون مدل دیگه نبود احتمالا چون دایناسوره خوب نمی ایستاد دیگه ازون مدل نزده بودن . یه سری دیگه بابا برام گرفت که یه دایناسور همون رنگی توش بود اما کامل خوابیده بود دوسش داشتم اما درجه 2 بود یعنی میگفتم دایناسور 1 یا اولیه و اینم دایناسور بنفش 2 بود. هفته پیش موقع خواب مامان اومد خاطرات بچگیم رو برام تعریف کنه و میگفت وقتی مهرسا دنیا اومد کوچولو بود آوردیمش خونه یه دفعه منم ادامه دادم دایناسور بنفش داشت، گم شد (باحسرت) بابا هم اینسری که رفت ماموریت گشته بود یه سری دایناسور برام پیدا کرده بود البته ازون مدلی یه دونه داشت با بنفش پررنگ که من خیلی پسندیدم حتی با خودم پارک هم بردم و سوار تمام اسباب بازی ها هم کردم مثلا خودم سوار اسب شدم دایناسوره هم یه اسب دیگه و تازه به مامان میگفت تابم بهش بده

اما جریان دوم مربوط به برف پاک کنه که باهاش رابطه خوبی نداشتم مخصوصا اخیرا که با باباجون و دایی رفتیک که یه دوری بزنیم دایی اومده بود که شیشه جلو رو تمیز کنه برف پاک کنه چون شیشه خشک بود صدا داده بود و من خیلی ترسیدم طوری که تا خونه چشمام رو محکم گرفته بود و وقتی رسیدیم خونه جای انگشتام رو صورتم مونده بود و طخم شده بود. این ماجرا بود تا این بارندگی که بخاطر این ترس مامان نتونست بره بیرون و تو ماشین بارون رو ببینه. یه شب هم که بابا شیفت بود بخاطر بارون و مامان میخواست با دایی بره بیمارستان برای عیادت بی بی من تو ماشین دایی خیلی گریه کردم ازون طرف ارمغان هم گریه میکرد و حسابی گریه در گریه شده بود و همه حرص خوردن . حالا این چند روزه هم که بارون تموم شده باز تا میخوام سوار ماشین بشم میگم ماشین بابا برف پاک کنش شکسته یا ماشین پژو برف پاک کنش صدا میده و ... جالب اینکه دیشب تو یه صحنه از فیلم معمای شاه زنه تو ماشین چشماش رو بسته بود منم تا دیدم گفتم از برف پاک کن میترسهخندونک

چند شب پیش حالت تهوع داشتم مامان تو دستشویی بهم میگه مهرسا بالا بیار تا راحت شی منم با گریه گفتم نه من بالا نمیارم ، پایین میارم دیگه مامان غش کرده بود از خندهقه قهه

راستی این هفته اولین آدامس رو جویدم مامان که آدامس میخورد من خیلی کنجکاو بودم ببینم چیه ؟ چند وقتی هم بود از مغازه باباجون آدامس میاوردم ولی باز نمیکردم یکی هم که باز کردم نعنایی تند بود و انداختم بیرون اما 5شنبه مامان میخواست آدامس بخوره منم خواستم مامان هم یه تکه کوچولو بهم داشت . جالب اینجا بود که من چلق چلوق میجویدم و قورت نمیدادم به همه هم نشون میدادم که دارم آدامس می خورم اینقدر بامزه میجویدم که بابا خندش گرفته بود به کیمیا هم نشون میدادم که من دارم آدامس میجوم البته آخرش معلوم نشد انداختم تو سطل یا قورتش دادم.

از مهد کودک هم دیگه استقبال نمیکنم و تا مامان میگه بریم مهد میگم نه مهرسا گریه میکنه. دیروز تصاویر یه مهد تو تلویزیون نشون میدا به بابا میگفتم بریم مهد کودک اینجاخجالت 

دیروز تو حموم مامان موهام رو البته جلوش رو کوتاه کرد منم زیاد اعتراض نکردم خجالت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد