مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

دوستان صحرایی

1394/12/1 8:02
نویسنده : مهرسا
163 بازدید
اشتراک گذاری

خدا رو شکر امسال بارندگی خوبی داشتیم و صحرا هم سبز شده الان تقریبا چند ماهی میشه که برنامه ثابت جمعه هامون رفتن به صحراست طوری که دیگه اصلا بهونه پارک رو نمی گیرم و حتی روزای یک شنبه که مامان میره دانشگاه و همیشه من با بابا میرفتم پارک رو هم حذف کردم و هفته پیش گفتم من پارک نمیرم و بریم صحرازبان

دیروز توی صحرا یه خانواده دیگه نزدیک ما بودن که 3 تا دختر باهاشون بود و اونا داشتن بازی میکردن منم که بیلچه و اسپری آبم رو با خودم برده بودم اول یه خورده با اونا سرگرم شدم تا دیدم بچه ها اومدن رو تپه و دارن خاک بازی میکنن بابا جون هم داشت همون اطراف بابونه جمع میکرد به بابا جون میگفتم بریم رو کوه (یعنی تپه) تا مامان اومد که منو ببره پیش گله گوسفندا اما من گفتم بریم رو کوه مامان هم منو پیش بچه ها برد و خلاصه حسابی با هم دوست شدیم و خاک بازی کردیم طوری که دیگه حاضر به اومدن نبودم .آخر سر به بهونه گرفتن میوه و بردن برای دوستام از تپه اومدم پایین همون موقع بابا مامان های اونا هم صداشون زدن که بریم و منم گریه درحال که پلاستیک میوه دستم بود و میگفتم میوه آوردم که بخوریم و اونا هم رفتن و این بود وداع اشکبار ما . دیگه دل مامان که کباب شده بود از گریه های من. خدا رو شکر همون موقع گله گوسفندا رسیدن و منم با مامان رفتم که اونا رو نگاه کنم یه چوب هم گرفته بودم دستم که یعنی من چوپانم. این روزه بیشتر پی داستان شنگول منگولم و تا گله گوسفندارو میبینم میپرسم گرگا چی شدن کجا رفتن؟

مامان تو صحرا می خواست رانندگی کنه منم اعتراض که مامان پیاده شه بعد بهش میگم پیاده شو مامان و بعد با عصبانیت مامان لوس نشو دیگهخندونک

بابا طناب بازی رو آورده صحرا که دوست دارم بابا خودش اینقدر تند طناب میزنه که صدا میده و من فکر میکنم این صدارو بابا از خودش در میاره و بعد که میخوام خودم بزنم همون صدا رو در میارمچشمک

هفته پیش دخر عموی جدیدم یعنی خواهر بهار به دنیا اومد اسمش شده یاسمن. سه شنبه رفتیم خونشون همه بچه ها بودم و من کلی با کیمیا بازی کردم برعکس تولد مهلا که من اصلا دقت نمیکردم که یه موجود زنده دیگه ای به جمع اضافه شده، اینبار رفتم سر گهواره و نی نی رو دیدم و گفتم لالا کرده . اون روز قرار بود بذارنش زیر مهتابی چون زرد بود. برای همین شب که اومده بودیم خونه میگفتم نی نی اوخ شده حالا باید بخوابه زیر مهتابی داروهاشم خوب بخوره تا خوب بشه.محبت

کتابای تو بورس این هفته: خروس نگو یه ساعت که کلمات ( سگ خروس و بع بع و نع نع رو از توش تشخیص میدم)، کتاب دویدم و دویدم هردو با شعرهای منوچهر احترامی و کتاب رنگ رنگ رنگ آمیزی در باغ وحش باز از همون انتشارات 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد