خریدهای پایانی سال برای مهرسا خانوم

از آنجایی که امسال توی عید عروسی عمه فاطمه هست و تموم دخترای فامیل هم عروس گرفتن و فقط من موندم مامان تصمیم گرفت که برای منم حالا اگه لباس عروس نشد لااقل یه لباس دخترونه ناز بخره 

یه روز رفتیم فروشگاه های گراش و من تنها کاری که نمیکردم اجازه دادن به مامان و بابا برای دیدن لباسا بود آخرش هم توی یه مغازه که لباسای نازی داشت یه بلوز قرمز بزرگ برای بچه های 12 ساله انتخاب کردم و بزور پرو کردم برام عین مانتو بود و اصرار که من اینو میخوام دیگه مامان بابا با هزار دوز و کلک منو از تو مغازه در آوردن و لباسه هم یه جایی زیر بقیه لباسا گم و گور کردن که دیگه چشمام بهش نیوفته که بهونشو بگیرم

یه روزم رفتیم پاساژ برلیان و عوض دیدن لباسا من همش بهونه اسباب بازی گرفتم صاحب مغازه هم گفت عمو این لباسارو بپوش اسباب بازی هم بابا برات میگیره منم یه لباس برداشتم رفتم تو پرو و پوشیدم سریع هم گفتم خوب درش بیار دیگه بریم اسباب بازی بخریم . این یعنی گول زدن زیرکانه

همین اتفاق تو فروشگاه وروجک هم افتاد منتها این دفعه برای خرید بستنی البته دیگه مامان یه بلوز با شلوارک برام گرفت و یه پیراهن جین با ساپورت و دیگه خودشو و منو راحت کرد و قراره من با تیپ اسپورت در عید ظاهر بشم البته بازم معلوم نیست که بازی در بیارم و لباسارو نپوشم 

یه کفش اسپورت برای تابستون گرفتم که اونم برای خودش ماجراهایی داشت

 با این حال لباس تو خونه کلی خریدم از فروشگاه سی گل که حراج گذاشته بود و تا حالا که یکیشون رو راحت پوشیدم

این روزا که هوا خوب شده و پارکا باز شدن مرتب از مامان میپرسم الان چه فصلیه و مامان میگه بهار یا آخرای زمستون بعد من میگم پارکا چی میشن و مامان میگه باز میشن بعد منم میگم بریم پارک. شب 4شنبه سوری بعد از یک فصل رفتم پارک حاشیه با بابا و حسابی بازی کردم موقع اومدن به خونه تا رسیدم به مامان گفتم حسابی خوش گذشت

احتمالا این آخرین پست در سال 94 باشه امیدوارم که سال خوب و قبل از اون تعطیلات خوبی رو پیش رو داشته باشین