مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

تولدم مبارک

1395/2/7 18:04
نویسنده : مهرسا
151 بازدید
اشتراک گذاری

امسال خیلی برا یتولدم هیجان داشتم تقریبا از یه هفته قبلش کیکم رو سفارش دادم دوست داشتم طرحش پاتریک باشه اما هیچ جا این طرح رو نداشتن آخرش به باب اسفنجی راضی شدم کلاه رو هم با همون طرح گرفتم و از چند روز قبلش تو خونه بساط تولد برپا بود مثلا روز جمعه یه کیک بستنی گرفتم و تا ظهر تو خونه با عروسکام تولد گرفتم و شمع فوت کردم.

امسال جشن رو رو فضای سبز فلکه گرفتیم و فامیلای درجه یک اومده بودن شام دادیم که ساندویچ بود بعد یه کیک کوچیک برای بچه ها و برا ی بزرگترا شیرینی بود با چایی . گیفت بچه ها هم پفک بود و رول شکلاتی لواشک و اب نبات چوبی کلا خیلی خوش گذشت

از قبل به مامان بابا گفته بودم برام اسکوتر بخرین یه شب که خونه ننه جون بودم بهم گفتن مهرسا کادو چی میخوای بخری منم گفتم اسکوتر. این شد که ننه جون عمه فاطمه و عمه لیلا اشتراکی با هم اسکوتر برام خریدن بابا و مامان هم از پول عیدی هام یه رب سکه و تولدم هم یه النگو شبیه مامان برام خریدن شاید که بپوشم. مامان جون و بابا جون هم 100 تومن وجه نقد. دایی سجاد ست پزشکی. عمو حسن یه بلوز شلوار. عمو اسماعیل هم عروسک اما دایی سعید هم برام اسکوتر خریده بود و کلا اون شب اسکوتر در اسکوتر بود و منم خیلی خوشحال بودم تا جایی که یکی رو همون شب باز کردم و توی فلکه با ارمغان سوار شدم اما زن دایی اسکوتر دومی رو برد و برام عوضش کرد و یه ست آشپزخونه خرید که خیلی دوست داشتم راستی عمو اسحاقم برام بازی دوز خرید حالا چند روزه که تو خونه تموم اسباب بازی هام رو پخش کردم و بازی میکنم.

 امروزم ارمغان اومد خونه و باهم بازی کردیم و برای اولین بار با میل و رغبت لاک زدم. یه خورده هم با ارمغان کارمون به زد و خورد کشید چون کلا ارمغان همه چی رو واسه خودش میخواد و گازم گرفت منم خیلی گریه کردم اونم گریه کرد اما درکل خوب بود و تا ظهر مشغول بودیم

موضوعی که چند وقته ذهن مامان رو درگیر کرده ترسای منه کلا ترسو شدم و وابستگیم هم به مامان خیلی زیاد شده دیگه حتی تنهایی حاضر نیستم برم تو حیاط و با سها بازی کنم و حتما باید مامان یا بابا باهم بیان. مامان نمیدونه که برای این سن این طبیعیه یا نه؟ خیلی نگرانه

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد