مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

مهرساگلی

عشق خونه

1395/5/13 15:16
نویسنده : مهرسا
134 بازدید
اشتراک گذاری

امسال تابستون بعد از کلی اصرارهای مامان و گفتن اینکه دخترعموهات و مهلا و ارمغان مسافرت رفتن ، من راضی به رفتن به سفر شدم با این حال تا دم آخرهم باز میگفتم نریم شیراز . دیگه با مامان جون و سجاد مامان و بابا راه افتادیم حدود ساعت 10 شب رسیدیم باز من می خواستم همون موقع برم کتاب بخرم رفتیم هم برای خرید اما تعطیل بود  وو من با گریه راضی شدم که فرداش برم کتاب بخرم

شب حدود ساعت 4 صبح خوابیدم و صبح هم 11 بیدار شدم صبح بعد خرید کتاب های کاردستی و یه پازل مکعبی رفتیم حافظیه حسابی اب بازی کردم و عکس گرفتم بعد برگشتیم خونه که استراحت کنیم اما مگه من میذارم کسی چشم رو هم بذاره. حدود ساعت 7 بعدازظهر رفتیم مامان جون و سجاد رو که رفته بودن دکتر برداشتیم ترافیک سنگینی بود و من تو ماشین خوابیدم شب هم رفتم شهربازی مجتمع زیتون اما از بس سر و صدا بود من خوشم نیومد و سوار هیچی نشدم 

اون شب دیگه من لاک پشتم هم گرفته بودم و شروع کردم به اینکه برگردیم خونه همین الان بریم دیگه بابا با چند تا قسمت خروس زیرک سرم رو گرم کرو با این حال بازهم ساعت 3 با گریه خوابیدم دیگه فردا هم فقط میگفتم برگردیم البته صبح رفتیم شاه چراغ و مرکز خرید عصرم رفتیم پارک البته قرار بود بریم سعدیه اما مامان جون گذشت کرد و رفتیم پارک سوار قطار شدم و قایق سواری برای اولین بار که خوب بود از همون جا هم برگشتیم و حدود 2 رسیدیم خونه تا رسیدیم سراغ جوجه هام رو گرفتم و همه رو چک کردم بعد رفتم خونه خودمون و بعد تبلت نگاه کردن و بازی کردن ساعت 3 و نیم خوابیدم اینقدر من ذوق خونه خودمون رو دارم که تا رسیدیم شهر و چراغای شهر رو دیدم گفتم اخی ازاد شدیم

از اتفاقات این سفر استقلال در آسانسور سوار شدن بود هم تو مجتمع و هم مرکز خرید

دیگه اینکه تو مسیر برگشت که وایسادیم برای شام چند تا بچه دیدم و رفتم باهاشون بازی کردن و دیگه حاضر به برگشتن نبودم و میگفتم باید با بچه ها که اسم دختره آرمیتا بود بازی کنم دیگه به زور اومدم و تا برگشتن به خونه همش حرف آرمیتا بود و اینکه باهم سوار اسب بشیم و فردا بیاد خونه باهم بازی کنیم اسب سواری کنیم آخه کنار رستورانه یه مجسمه اسب بزرگ بود که من سوارش شدم و کنارش عکس گرفتم و با بچه ها هم رفته بودم همون جا و بازی میکردیم.

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد