این روزهای مردادی

5شنبه گذشته آخرین جلسه کلاس مجسمه سازی بود و من تونستم مدرکشو بگیرم اگرچه اولش خودم خیلی اصرار با رفتن به این کلاس رو داشتم ولی بعدش زیاد خوشم نمی اومد چون اجازه خلاقیت نمیدادن و فقط نتیجه کار براشون اهمیت داشت با این حال یه سری مجسمه ساختم که تزئین کننده قفسه هام شده بعد از کلاس هم رفتم خونه دایی و با ارمغان حسابی بازی کردم

برعکس کلاس مجسمه سازی کلاس قران رو دوست دارم چون میتونم شیطونی کنم مربیم هم خیلی ازم راضیه. 

امروز جمعه جشنواره بادبادک بازی بود منم با بابا و مامان رفتم بد نبود برای اولین بار البته چندان نتونستیم هوا کنیم و منم خود بادبادک رو گرفته بودم عوض اینکه بندش رو بگیرم شب هم بابا رفت شیراز برای ماموریت و امشب با مامان تنهاییم البته تا ساعت 12 شب خونه مامان جون بودیم

این روزها خیلی دلم میخواد با ارمغان بازی کنم و تا میرم خونه مامان جون اصرار میکنم که ارمغانم بیاد هفته گذشته مامان استخرم رو باد کرد و من با ارمغان حسابی ؟آب بازی کردیم و خیلی بهمون خوش گذشت

قصه تخم دو زرده گذاشتن حنا رو دیدم چند روز پیش مامان شنید که من برای خودم قصه میگم و تیله نارنجی و سبزم رو زیر پای مرغم گذاشتم میگم تخم دو سبزه و دو نارنجی گذاشتی