مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

مهرساگلی

جدايي از مامان

1395/6/28 13:51
نویسنده : مهرسا
140 بازدید
اشتراک گذاری

هفته پيش مامان شنبه و يكشنبه رو قرار بود يه دوره آموزشي بره شيراز از صبح جمعه مامان كم كم بهم گفت اما من ميگفتم نرو باشه برو دانشگاه اينجا نرو دانشگاه شيراز. عصر كه سها اومده بود و باهم بازي ميكرديم من خوشحال بودم و به مامان گفتم باشه تو برو ولي زود بيا برام موش هم بيار اما شب قبل رفتن كه خونه مامان جون بوديم اصلا از مامان جدا نميشدم باهاش تا ترمينال اومدم و آنچنان گريه هاي جانكاهيي ميكردم و جملات قصاري  ميگفتم كه دل سنگم آب ميشد اما بالاخره مامان رفت و من اون شب بعد از دوبار پارك رفتن و كلي تبلت نگاه كردن ساعت 3 خوابيدم و كلا اون دو روز همش رفتم كنارك پارك نمايشگاه بازي هاي فكري و كلا بد عادت شدم و قضيه پارك رفتن كه از سرم افتاده بود دوباره شروع شده

مدتی هست خودم نقاشی میکشم اونم در تمام صفحات دفتر عکس اسب هست و جوجه ای که سوار اسبه و بعد هم که باید مامان برام قصه اونارو تعریف کنه همینطور خمیربازی که باید بعدش قصه شون رو برام بگن

دیگه اینکه هر روز باهر بهونه ای میرم تو بالکن که من باید لباس بشورم بعدشم کلی کف و کف بازی و درنهایت لباسام رو در میارم میشینم تو تشت حالا که هوا رو به سرد شدنه و داره پاییز میاد که من یاد آب بازی افتادم اونم تو بالکن 

روز عید غدیر که مراسم خونه دایی مامان ارمغان بود که منم با مامان جون و مامان رفتم تا ارمغان نیومده بود کنار مامان بودم اما تا چشممون بهم افتاد دیگه رفتیم با بقیه بچه ها بازی کردن و از مبل بالا رفتن و شیطنتای دیگه کلی هم پذیرایی شدیم بعدش که خواستیم برگردیم هم من گریه میکردم که ارمغان بیاد هم ارمغان گریه که منم میخوام با مهرسا برم این شد که ارمغانم برداشتیم اومدیم خونه مامان جون و کلی باهم بازی کردیم مخصوصا که باباجون فرشای هالو شسته بود و تو حیاط انداخته بود و ماهم روش سرگرم بودیم و تا ساعت 10 شب تو حیاط بودیم که دیگه خاله هدی اومد و ارمغان رو برد و ماهم رفتیم عید دیدنی خونه ننه جون.

لوازم مهدم رو هم خریدیم و قراره از شینه برم مهد انشالله که موندگار بشم بیشترین استرس مامان بخاطر ساعت خواب منه و اینکه آیا من صبحا میتونم از خواب بیدار بشم یا نه؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد