مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

اولین سفر محمدپارسا

1397/2/10 12:42
نویسنده : مهرسا
151 بازدید
اشتراک گذاری

30 فروردین مامان یه ماموریت به شیراز داشت و مجبور بود محمدپارسا رو هم با خودش ببره من که از کودکستان اومدم اولش گفتم من باهاتون نمیام ولی یکساعت به حرکت تغییر عقیده دادم و با اونا راهی شدم محمدپارسا رو پای مامان بود عقب و منم کنارشون بود تا تونل نخوابیدم ولی بعد یه چرتی زدم محمدپارسا هم بیشتر خواب بود فقط به شب که خوردیم بیدار شد و دیگه حوصلش سر میرفت و مرتب گریه میکرد حدود 10 شب رسیدیم من که به امید خرید حیوون جدید رفته بودم گفتم اول بریم حیوون بخریم که البته اون موقع شب بسته بود و قرار شد فردا بریم اول صبحی که هنوز جلسه مامان شروع نشده. بعد رفتیم مهمانسرا و چون هماهنگ نشده بود کلی معطل شدیم تا 11 شب تا بهمون جا دادن و البته تو این مدت با پسر همکار ماامان امیرمسعود که دو سالش بود دوست شدم و باهم بازی میکردیم . بعد که بهمون اتاق دادن تا رفتیم تو اتاق گریه کردم که من دلم برای خونه تنگ شده برگردیم و دیگه با ناز و نوازش و البته تبلت راضی شدم تا خوابم برد. بیچاره محمدپارسا اینقدر خسته بود که تا میزاشتنش زمین کلی ذوق میکرد و زود هم خوابش برد. هوا هم خیلی سرد بود و محمدپارسا به لباسای زمستونیش برگشت. فردا اول صبحی هم بیدار شدم و با بابا رفتیم خریرپد حیوون و یک فیلامینگو و یک اردک خریدم مامان که رفت جلسه برای محمدپارسا شیر دوشیده بود و یک وعده هم بابا بهش شیرخشک داد تا ساعت 2 که مامان اومد تا ناهار خوردیم گفتم برگردیم و دیگه زودی راه افتادیم البته تا وسایل رو تو ماشین جا بدن باز با امیرمسعود بازی کردم وقتی رسیدیم هم گفتم باید بریم خونه بابا جون و اونجا شام خوردم و ساعت 12 شب برگشتیم خونه خودمون و خواب. دیگه اینکه فرداش جمعه مامان برای پیشگیری از شپش سر که موهای ارمغان رو زده بود موهام رو کوتاه کرد و خیلی ناز شدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد