اولین های پارسایی
از اولین تجربه های محمدپارسا تجربه اولش برای اتلیه بود روز 4شنبه 27/4/97 عصر رفتیم اتلیه باران خانم عکاس برای جلب توجه محمدپارسا آنچنان کلی کشید که بچه ترسید و گریه کرد طوری کرد تو همه عکسا بچه وحشت زده داره نگاه میکنه اما در کل عکسا خوب بود منم لباس سیندرلا پوشیدم در کل 7تا عکس گرفتیم دو تا خانوادگی یکی منو و پارسا یکی هم من تکی و سه تا هم محمدپارسا .حالا عکسا رو که گرفتیم مامان میذاره. اما من اینقدر اینور اونور پریدم و حرف زدم که خانمه به مامان گفت واقعا حق داری که خیلی ساده اومدی اتلیه اینا چقدر شیطونن
اما از تجربه جدید محمدپارسا نشستن هست که این هم در مسیر تکامل پیش میره و دیروز تقریبا کامل میتونست بشینه البته هنوز باید مواظبش بود چون تا خسته میشه خودش رو میندازه. (31/4/97)
اما یک خبر بد و انم اینکه مامان بزرگ مامان یا همون (بی بی عذری) مامان امروز فوت کرد. بی بی خیلی خوب بود مخصوصا برای من که همیشه که باباجون میرفت پیشش حتما برای من یه چیزی بهش میداد یا کارتن بیسکوئیت یا بسته لواشک. برای محمدپارسا هم البته فقط یکبار دیدش اونم تو عروسی اما هر وقت که مامان رو میدید حتما بهش پول میداد حتی این اواخر که بیمارستان بستری بود و حال چندان مساعدی نداشت تا مامان میرفت پیشش میگفت برای بچت بهت برنش یا همون شاباش بدم. خدا رحمتش کنه.