مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

مهرساگلی

جشن الفبا

1398/2/22 13:37
نویسنده : مهرسا
178 بازدید
اشتراک گذاری

خوب بالاخره سال تحصیلی تموم شد روز سه شنبه صبح بچه ها با کمک تعدادی از مامانا به خانم معلم کمک کردیم و سالن رو برای جشن شب تزئین کردیم. زنگ آخر خانم معلم تو کلاس ازمون خداحافظی کرد و ماهم که واقعا خانم معلم رو دوست داشتیم و فهمیدیم که دیگه خانم معلم سال دیگه معلم ما نیست گریه کردیم.

شب بعد از افطار با بابا و مامان پارسا و مامان جون رفتیم سالن حدود ساعت 9 شب لباس محلی هم باخودم بردم . ردیف جلو رو برای بچه ها چیده بودن و خانواده ها پشت سرمون نشستن. من تو دو تا سرود، یک نمایش در نقش راوی و یک شعر که در ا<ن از تمام حروف الفبا استفاده شده بود شرکت داشتم تقریبا نقش هایی که نیاز به فن بیان بالا داشت رو خانم معلم به من داده بود که به خوبی اجرا کردم. یک مسابقه هم ویزه مامان با بچه ها بود که چشم بچه ها رو میبستن و باید مامانشون رو از بین بقیه مامانا تشخیص بدن که هیچکدوم برنده نشدیم من اون وسط مامان راحیل رو به جای مامان خودم گرفته بودم و عرفانه هم مامان منو جای مامان خودش. 

هدایایی که بهمون دادن هم کیک بود با اسم خودمون، یه عروسک خرسی و یک آلبوم از تصاویر خودمون و عکس دسته جمعی با خانم معلم. مامان واقعا بهم افتخار میکرد اون شب و کلی فیلم و عکس ازم گرفت.

مراسم تا حدود 12 و نیم طول کشید و چون بابا اون شب باید میرفت تهران ساعت 11 و نیم رفت و دیگه بابا جون اومد دنبالمون. محمدپارسا هم حسابی خسته شد و آخراش فقط تو حیاط مدرسه میچرخید و تو سالن نمیموند.

مامان هم برای کادو به من اجازه داد تا یکی دیگه از بازی هایی که تو تولد کادو گرفته بودم رو باز کنم و با ارمغان بازی کنیم. فرداش هم مرخصی گرفت چون هم خسته بود و هم روزه و هم اینکه چون شب قبلش سریع رفتیم مدرسه و خونه رو مرتب نکرده بودیم تقریبا خونه رو هوا بود😂

بابا هم از تهران برام یک شلوار هدیه آورد.

اما از ماه رمضون امسال دو روز رو صبح که بیدار شدم صبحونه خوردم و بعدش نیت روزه تمام کردم که البته تا ساعت 3 بیشتر طول نکشید و بعد افطار کردم و باز دیگه نخوردم تا افطار اما از نظر من روزه تمام هست و برای همه هم تعریف میکنم.

اما از محمدپارسای این روزها:

شدیدا علاقه مند به هرچیز چرخدار شامل دوچرخه، موتور و ماشین

کلمات جدید پلیس هست که اینقدر بامزه میگم که به قول بابا وقتی میگم پلیس کلی تف و آب میریزم رو طرف به همین مناسبت 5شنبه شب براش یه ماشین پلیس خریدیم که این روزها باهاش سرگرمه.

این روزها هرچیزی که اسمش رو بلده بهش اشاره میکنه و میگه اینا اینا و بعد مامان اسمش رو که میگه کلی راضی و خشنود میشم.

جی جه هم به قول خودم دوست دارم و دست در یقه مامان داد میزنم زشته زشته جی جه 😜

پسندها (3)

نظرات (1)


22 اردیبهشت 98 15:35
خدا حفشطشون کنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد