مهر ماه 98
با وجودی که هفته پیش سه روز رفتم مدرسه اما همچنان در حال و هوای تعطیلات هستم جوری اخر هفته ای مشغول بودم که باز دیروز به مامان میگفتم اصلا ما چرا باید بریم مدرسه آخه تعطیلات که بهتره و بیشتر خوش میگذره.
آخر این هفته خونه ننه جون روضه بود من که از ظهر رفتم تا در زدن پرچم ها کمک کنم موقعی که مامان اومد من در حال توزیع کتاب دعا بودم بعد هم با بچه ها رفتیم خونه عموحسن تا تو مراسم شلوغ نکنیم بعدش هم که شام دعوت عمو اینا بودیم خونه ننه و در کل تا ساعت 12 بیرون بودیم.
حالا از محمدپارسا که همچنان در حال و هوای مراسم سینه زنی هست لباساش رو از کمد در میاره و مثل زنجیر زنی میزنه و میخونه " حسین بالا وا حسین .... کلابلا وا حسین" یعنی حسینم ای وای حسین در کربلا شیون حسین
دیروز مامان براش کتاب حسنی باباش یه باغ داره رو میخوند به قسمت جوجه مرغابی که رسید قسمت
جوجه مرغابی یهو پارسا جوابش داد بق بق بق و تا آخر شعر همین جوابا رو داد مامان از ذوقش می خواست یه جا پارسا رو بگیره بچلونه و یه لقمه چپش کنه بس که بامزه می خوند.
کلمات جدیدش: پرادو(کلا تو خطه ماشینه)