مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

سفرنامه دوم- قشم

1392/12/11 10:43
نویسنده : مهرسا
150 بازدید
اشتراک گذاری

روز 5شنبه ساعت 11 بابایی زنگ زد که میریم قشم؟ مامان هم زنگ زد مامان جون که میای قشم و بهمین ترتیب سریع همه چیز جمع شد و  ساعت 2 راه افتادیم حتی مامان غذای منو هم برداشت که تو ماشین بهم بده دایی سجاد هم در آخرین دقایق به جمع ما پیوست من تا دایی رو میدیدم میگفتم سجاد اومد توی ماشین بعد از کلی اینور اونور کردن خوابم برد یه ساعتی خوابیده بودم که مامان جون بیدارم کرد که مهرسا پاشو دریا دریا . منم از ماشین با کلی اصرار بیرون اومدم باد میزد و سرد بود شال و کلاه کردم و تو بغل بابایی خیلی حال کردم آخرش میخواستم بپرم تو دریا که جلوم رو گرفتن و به زور بردنم تو ماشین.

اول رفتیم درگهان و شب رو اونجا تو یه سوئیت موندیم رفتیم . برای خرید که رفتیم بیرون من که همیشه تو بغل بابا بودم حالا اصرار که منو بذار زمین تاتی کنم حتی وقتی منو میگرفت که وسط خیابون نرم میگفتم ول کن دقیقا همین کلمات برای اولین بار گفته میشد " ول کن تاتی کنم" تو فروشگاه هم ول کن پله برقی نبودم آخرش هم که یه جارو گرفته بودم و میگفتم " جارو کنه" . همه تا منو میدیدن می خندیدن که من چیکار میکنم. برنامه خوابم هم مثل هرشب مگه میخوابیدم تازه برای بقیه هم لالایی میخوندم آخرش با شیر اضافه خوابم برد طبق معمول هم صبح میخواستم دیر بیدار شم که بزور بیدارم کردن و رفتیم قشم اونجا هم تو فروشگاهاش من باز شیطونی میکردم و هی بستنی خوردم وقتی هم میخوردم همراش شعر یه بستنی چوبی میخوندم. چون صبح زود بیدار شده بودم سرحال نبودم و هی بهونه گیری میکردم تا رو شونه های بابا خوابم برد وقتی بیدار شدم کنار دریا توی یه پارک ساحلی بودم بماند که ناهار نخوردم و تاب تاب کردم و از سرسره بالا پایین کردم با این نکته جالب که خودم از پله ها بالا میرفتم و بعدش هم کنار ساحل که تو آب نشستم و کاری هم به خیس شدن نداشتم و حسابی آب بازی کردم و بعد به زور با گریه بلند شدم رفتیم تو ماشین و منو و لباسام رو عوض کردن در برگشت هم با وجودی که شب بود و دریا پیدا نبود من از ماشین روی دریا پیدا شدم .

دربرگشت هم توی که ایستگاه سر راهی که وسایل بازی بود بازی کردم .طبق معمول هم تو ماشین خوابیدم و دم در خونه مامان جون بیدار شدم. توی خونه اگرچه تا 2 شب نخوابیدم ولی انگار کمر منم درد میکرد چون نای بلند شدن نداشتم و تا شامم رو خوردم تو جام فقط غلط میزدم. سفر خوبی بود خصوصا اینکه حرف زدن و از پله بالا رفتن پیشرفت کرد. تازه برای عیدم هم حسابی خرید کردن و لباسای خوشجل برام خریدن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد