این روزهای من
به صحبت کردن با تلفن علاقه پیدا کردم گوشی رو برمیدارم شماره میگیرم و حرف میزنم سلا خوبین سلامتیت شام خوردی ماست خوردی خدافظ خدافظ دقیقا مثل مامان که موقع خداحافظی دو بار خدافظ میگه
دیگه هر آشغالی ببینم برمیدارم و تو سطل میندازم شیراز هم که رفته بودیم وسایل صاحب خونه رو برمیداشتم تو سطل مینداختم میگفتم آشغاله
از مامان میخوام بیشتر برام قران بخونه الان سوره تین رو شروع کردم
خونه کیمیا رفتیم عروسک پلنگ صورتیش رو گرفته بودم همش میگفتم پلنگ صورتی " بلو بلوگ آهنگش هم میزدم
به ننه که از مشهد برگشته میگم ننه سفر بخیر
تازه پوشکام رو برمیدارم و خودمو پوشک میکنم مثلا
تا 6 تا از بلوکهای رنگی رو روهم میذارم. پازل ها رو هر کردم سر جای خودشون قرار میدم مخصوصا اون پازل مکعبی که شکلاش هم خیلی ریزه و قرار دادنش سخته
رنگارو هم خوب بلد شدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی