مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

29 ماهگی

1393/7/7 8:51
نویسنده : مهرسا
125 بازدید
اشتراک گذاری

سلام چند روز پیش موقع ناهار مامان بابا من رفتم تو اتاق بازی توی خونم که کارتن کامیون بزرگه هم تو اون بود مخفی شدم و هیچ سر و صدایی ندادم طوری که مامان فکر کرده بود من تو تختم خوابم تا موقعی که مامان اومد تو اتاق و یه چیزی گذاشت تو کمد یهو آروم گفتم مامان. مامانی کلی ترسیده بود بعدش که دالی کردم کلی خندید و قربون صدقم رفت. بعد با کمک مامانی یه بار دیگه همین نمایش رو با بابایی هم انجام دادیم. 

دوباره از مهر مامان میره دانشگاه صبح ها مامان جون میاد خونه پیشم می مونه تا بیدار شم بعد باهاشون میرم خونه مامان جون تا ظهر که مامان برگرده. شنبه که دایی هم اومده بود صبح که بیدارشده بودم داشتم صبحانه پنیر می خوردم دایی ارمغان رو هم آورد پیش ما گذاشت و رفت اونم تا دایی رفت زد زیر گریه منم که ترسیده بودم از هولم پنج انگشتی رفته بودم تو ظرف پنیر و نمی دونستم دارم چیکار می کنم بعدش همه از اون حالتم کلی خندیدن.

دیروز مامان بره ناقلا رو برام خرید بعدش که رفته بودیم دیدن ارمغان برای اینکه سرگرم بشه مامان عروسک رو برداشته بود با ارمغان بازی میکرد بعد من یهویی از دست مامان گرفتم تو بغل خودم. ای دختر حسود...

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد