عینک
چند وقتی هست که به عینک علاقه مند شدم تا جایی عینک میبینم سریع برمیدارم و رو چشمام میذارم مخصوصا عینک طبی چون میبینم همه چی عوض میشه و هرکاری هم که میکنن عینک رو پس نمی دم دیروز که مامان داشت نماز میخوند من یواشکی عینکش رو برداشتم و باهاش بازی میکردم که شیشش در اومد یه کم باهاش ور رفتم مامان تو نماز حواسش به من بود بعد که دیدم درست نمیشه بردم تو اتاق خودم نوار چسب رو آوردم که با چسب درستش کنم چون میبینم هرچی پاره میشه مامان چسب میزنه و مثل اولش میشه . مشغول ور رفتن با چسب بودم که مامان مچم رو گرفت و کلی قربون صدقم رفت.
جدیدا کتابام رو که پاره کردم برمیدارم و میگم " پاره کردی وو وو" بعد دست مامان رو میگیرم که منگنه بیارم یعنی برو منگنه بیار و درستش کن بعد هم دستگاه رو برمیدارم و رو کتاب میذارم و فشارش میدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی