فوتبالیست
هفته پیش که مامان کلاس داشت با بابایی رفتم سالن فوتبال بدو بدو پریدم وسط زمین دنبال توپ اونم وسط بازی بابا هم سریع منو جمع کرد . داد میزدم اون توپ زشتو بردار لگد نزن با اون پات
یا میگفتم توی دروازه توی دروازه. عددای ساعت رو که نشون میداد میگفتم 8 انگلیسی و ..
کلا اینقدر شیطنت کردم و از در و دیوار اونجا بالا رفتم که بابا هم منو سریع برگردوند خونه.
این هفته مامان بعد از 6 ماه رفته اصفهان و من پیش مامان جون اینا هستم اما فقط روزا و شبا و ظهرها میرم خونه و پیش بابا تو تخت خودم میخوابم کلا به تختم خیلی وابسته شدم روز اول اینقدر خونه مامان جون اینا نخوابیدم تا ساعت 12 شب که دیگه مامان به بابا زنگ زد گفت برش دار ببر خونه خودمون شاید منتظره تو تخت خودش بخوابه تا پام به خونه رسید اول دنبال مامان تو اتاقا میگشتم ولی بابا با کتابام سرمو گرم کرد تا 12 و نیم که دیگه خوابم برد