بازی فکری
یه مکعب پازلی داشتم که اشکال مختلف رو باید از جای خودش مینداختم توش. قبلا به زور همه چی رو مینداختم توش اما از 2 روز پیش کامل یاد گرفتم اول به شکلا نگاه میکنم و بعد دقیقا از محل خودش و مطابق جهتش میندازم و کلی هم ذوق میکنم از اینکه راحت میوفته. آخه قبلنا که نمی افتاد اعصابم بهم میریخت و ولش میکردم.
یه هفته بود که به مامان میگفتم بریم دستشویی استفراغ کنیم مامانم هم میذاشت به حساب اینکه چون من این کلمه رو یاد گرفتم از گفتنش خوشم میاد اما چشمتون روز بد نبینه که پنجشنبه شب حالت تهوع و استفراغ شروع شد تا صبح و نیم ساعت به نیم ساعت بالا میوردم و کلی هم میترسیدم و توی لگن یا دستشویی نمیکردم فقط تو اتاق و کلا جای تمیزی دیگه نذاشتم. به مامان هم کلی وابسته شدم و وقتی مخصوصا مریض میشم فقط مامان رو میخوام و خودم رو بهش میچسبونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی