مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 15 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مهرساگلی

در آستانه پستونک گرفتن

1393/12/2 18:43
نویسنده : مهرسا
198 بازدید
اشتراک گذاری

از موقع تولدم پستونک میخوردم البته نه زیاد فقط برای خوابیدن و تا می خوابیدم هم مامان از دهنم بیرون میوورد. همه هم تعریف میکردن که خدا رو شکر که پستونک میخوره. راستش مامان هم که صبح ها مجبور بود منو جابجا کنه پستونک خوردن مزیت بود چون تو ماشین باز خوابم میبرد. اما یه مدت بود که مرتب سراغش رو میگرفتم مخصوصا از هفته ای که مامان رفته بود اصفهان وابستگیم بهش بیشتر شده بود و مامان هرس میخورد . جالبم بود که فقط دندون میزاشتم روش و زود پارش میکردم. تا اینکه آخری رو که پاره بود مامان عوض نکرد تا از سرم بپره تا دیروز جمعه تاریخ اول اسفند 93 موقع ظهر بود مامان و بابا چرت میزدن منم اینقدر به پستونک فشار آوردم که کلا سرش کنده شد بعد گرفتم دستم رفتم بابا رو از خواب بیدار کردم و پستونک متلاشی شده رو گذاشتم تو دستش که بیا درستش کن بابا هم گفت دیگه درست نمیشه منم کلی گریه و خودم رو زمین میزدم مامان اومد گفت بیا برات چسب بزنیم هی چسب میزد و باز کنده میشد. همون موقع مامان خندید و گفت " مهرسا زد و دمشو برید. بیا نگاه کن مهرسا هم مثل حسنی که دم روباه رو برید ، زد دم پستونک رو برید و کتابش رو برام خوند و جای شخصیت حسنی اسم من و جای روباهه میگفت پستونک منم کلی خندیدم و اینجوری شد که سرم گرم شد و بالاخره با شیر خودن ساعت 5ونیم خوابیدم . اما شبش راحت تر بود و زیاد بهونه نگرفتم و درحالی که کنترل تلویزیون دایی رو بغل کرده بودم خوابیدم اما این بعد از ظهر که اومدیم خونه خودمون خیلی نالیدم و با کلی گریه ساعت یه ربع به 6 خوابیدم. این جریان همچنان ادامه دارد....

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد