مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

مهرساگلی

اولین امتحان

محمدپارسا امسال تابستون در کلاس قرآن با من شرکت میکنه اون کلاس حفظ و من روخوانی و روانخوانی قرآن . هفته پیش اولین امتحان عمرش رو داد و خیلی هم خوشحال بود خیلی کلاس رو دوست داره اگرچه دیگه تو خونه اصلا نمیخونه و باهامون همکاری نمیکنه منم دیروز امتحان داشتم و خیلی خوب امتحان میدادم  فردا هم امتحان آنلاین میان ترم زبان دارم من تعیین سطح دادم و افتادم تو سطح ران 2 کیمیا و بهار استارت هستن 
30 مرداد 1401

تولد پارسایی و شب یلدا

تولدت مبارک داداش گلم 4 ساله شدی انشاالله تولد صد سالگیت عزیزم ازونجایی که معمولا ما برای هر تولدی چندین بار مراسم برگزار میکنیم و امسال هم بخاطر فوت دایی سجاد مامان یک کیک درست کرد و توحیاط با بچه ها خوردیم و بعد رفتیم خونه مامان جون. البته قراره امروز بچه ها هم برام تولد بگیرن خوب کادو ها یک ماشین کوچولوی آریسان گرفتی از طرف بابا. مامان هم برای دوتامون لباس سفارش داد. مامان جون هم یک توپ و برای هر دوتا مون پول بود و یک جهبه شکلات . منم یک روسری از بابا کادو گرفتم شب یلدا هم مامان کیک مافین هندونه ای درست کرد باز عصر با بچه ها خوردیم و شبم رفتیم خونه مامان جون ...
12 دی 1400

در آستانه یلدا

هفته پیش سه شنبه که رفتیم مدرسه اینقدر تو کلاس داد زدیم که ازون روز به بعد گلودرد گرفتم دیگه پنجشنبه و جمعه شدیدتر شده بود و صدام گرفته بود اینقدر ناراحت بودم هم ازین بابت که نمیتونستم برم تو حیاط با بچه ها بازی کنم و هم اینکه میترسم سه شنبه دیگه مامان نذاره برم مدرسه مخصوصا که قرار یه مراسم کوچولوی یلدا داشته باشیم. اما پارسا:  دیروز پارسا به من میگفت من دیگه داداش تو نیستم داداش مامان میخوام بشم. بعد که مامان داشت تو اتاق فیلم میدید که بهش گفته بود این فیلم مناسب تو نیست بهش گفته بود من که داداش تو هستم. منم برم بیرون. پارسا از بیرون که اومده بود به مامان گفته بود من امروز پسر خوبی بودم اصلا بدی نکردم پس دیگه با من دعوا نکن ف...
27 آذر 1400

در س و مدرسه

بعد از تقریبا دو سال هفته پیش  این هفته یک روز رو به مدرسه رفتیم البته کلاسمون رو نصف کرده بودن. این هفته هم امتحان ریاضی به صورت حضوری داشتیم که خیلی خوب امتحان دادم و معلممون خیلی راضی بود همه رو درست نوشته بودم و اونم به مامان بازخورد داده بود که عالی عالی و عالی فردا هم امتحان هدیه دارم. این دو هفته حدودا امتحان ترم اول رو خواهیم داد. ترم دو زبانم هم هفته آینده تموم میشه و معلممون خیلی ازم راضیه و بعضی وقتا بهم میگه مهرسا چطور تو اینهمه خوبی. نقاشی هام هم خیلی پیشرفت کرده هم نوع کشیدن و هم نوع رنگ آمیزی برنامه بعد از ظهرها هم همچنان سرجاش هست و دور هم تو حیاط با بچه ها جمع میشیم البته این روزها هوا سرد شده  پارسا هم...
16 آذر 1400

مدتی که گذشت

مدت هاست که مامان به وبلاگ ما سر نزده تو این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی برامون افتاده. متاسفانه تو مرداد ماه امسال مامان جون اینا کلا مبتلا به کرونا شدن و متاسفانه دایی سجاد پرکشید و رفت پیش خدا. غم بزرگی بود برای خانواده ولی من با وجودی که خیلی حساسم سعی کردم حواسم بیشتر به مامان و مامان جون و باباجون و سمیه باشه تو این مدت مامان بیشتر رفته تو خودش ولی باز هم سعی میکنه جلوی ما به روی خودش نیاره اخیرا میره پیاده روی  البته ماهم به خودمون سخت نمیگیریم من حتما باید پنجشنبه شبها خونه ننه یا باغ باشم عصرها هم از شهریور ماه با بچه های واحدمون با رعایت پروتوکل بهداشتی و ماسک توی حیاط بازی می کنیم . دوچرخه سواری و نقاشی و بازی های دیگه ...
25 آبان 1400

عید و تولد و ماه رمضان 1400

سلام بعد از مدت ها عید اومد و رفت تولد منم گذشت و الان تو ماه رمضون هستیم. عید امسال رو جایی نرفتیم همش خونه بودیم و لی یکی دو شب رفتیم باغ عمو حسن و با بچه ها سرگرم بودیم و حسابی خوش گذشت. تولد امسالم هم یه شب شیرینی گرفتیم خونه مامان جون با دایی سعید ارمغان و ارس بودیم یک شب هم که تولد اصلی بود خونه ننه جون که افطاری دعوت بودیم کیک شب نقابی گرفتیم و چون تولد مایا هم بود باهم تولد گرفتیم. راستی امسال اولین ماه رمضونی هست که به سن تکلیف رسیدم و خدا رو شکر تا الان همه روزه هام رو گرفتم گرچه خیلی گرسنه و تشنه میشم. سحرها هم از ذوق برنامه ماه طلایی شبکه نهال بیدار میشم. کلاس مدرسه هم شده یک ساعت که بعد از ظهرها هست. از محمدپا...
8 ارديبهشت 1400

در آستانه عید

سلام یه مدت طولانی نیومدیم تو این مدت درگیر درس و مدرسه مجازی هستیم. دیگه شبها هم بیرون نمیریم مگر چهارشنبه شبا که میریم یه دور میزنیم. پنجشنبه ها هم پای ثابت خونه ننه جون هستیم و از اولش با بچه ها بازی می کنیم تا ته تهش. و جمعه شبها هم خونه مامان جون تا پنجشنبه این هفته مصادف با عید مبعث هم دعوت عمو حسن شدیم برای باغ که بعد از این مدت واقعا یک تحول در روال زندگی پس از کرونا بود. آخه آخرین باری که ما در طبیعت به صورت چند ساعته حضور داشتیم مربوط به 22 بهمن سال 98 و یک هفته قبل کرونا بود. دیگه با کلی استرس مامان از تجمع خانوادگی رفتیم باغ و بسیار خوب بود آتیش و سیب زمینی زغالی و شام شب که پخت نون در باغ بود که عالی بود و محمدپارسا بند...
24 اسفند 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد