مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 13 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

مهرساگلی

شب یلدای 99 ، تولد پارسایی و جشن تکلیف

تو این اوضاع و احوال کرونایی همه چی و همه مراسمات بهم ریخته. راستش مامان میخواست امسال تولد پارسا رو با جشن تکلیف من باهم بگیره آخه تاریخی که من به سن تکلیف میرسیدم هم 18 دی بود اما کلا چون من عجله دارم تو هرکاری. از مامان خواستم که با شب یلدا برامون بگیره دیگه ناچارا مامان راضی شد . اما اوضاع کرونا و این قرنطینه کردنا طوری شد که حتی همون شب یلدا رو هم یک شب زودتر بگیریم. اونم دو ساعته اونم 6 تا 8😅 آخه منع عبور و مرور از 8 شب بود البته مراسم آنچنانی نبود ما بودیم خانواده مامان جون و خانواده دایی سعید اینا. کیک هم بنده سفارش دادم که کاپ کیک باشه. دیگه مامان در سه رنگ سبز قرمز و کاکائویی درست کرد با ژله دو رنگ و هندوانه و انار  سریع...
30 آذر 1399

روز دانش آموز 99

امسال با توجه به شرایط تشکیل کلاس های مجازی نشده بود که خانم معلممون رو از نزدیک ببینم خانم معلم عزیز هم یه ابتکار خوب بکار برده بود روز سه شنبه روز دانش آموز مصادف با میلاد پیامبر، ساعت 11 خانم معلم به مامان زنگ زد و گفت اگر ممکنه مهرسا بیاد دم در > هم من هم خانواده سورپریز شدیم وقتی رفتم دم در خانم معلم یه عروسک بهم هدیه داد و باهم عکس یادگاری گرفتیم . مامان و بابا هم برام عروسک گوگوری گرفتن همون عروسک پیگلت که خانم معلم اسمش گذاشته گوگوری و تدریس درس اجتماعی رو با کمک اون انجام میده. ازون روز به بعد روزهایی که اجتماعی داریم اون رو هم کنار خودم میذارم و شب ها هم پیشم میخوابه. راستی مامان هم برام کتاب از کتابیکا سفارش داد اما هنوز بدستم ...
18 آبان 1399

مکالمه پارسا و بابایی

پارسا: بابا برام گربه میخری؟ بابا: گربه برای چی میخوای؟ پارسا: برام میو کنه بابا: 😖 هروقت گربه خواستی بریم تو کوچه هرچی دلت بخواد گربه هست پارسا: بابا بریم خونه خرمایی خاک بازی کنیم؟ بابا برام ماشین آمبولانس برق می خری؟ بابا برام ماشین رباتی میخری؟ ارزون شده سی هزار تومن یا الان تعطیل کردن فردا بریم بخریم
7 آبان 1399

خواب های پارسایی

جالب اینجاست که بعضی خواب هاش رو محمدپارسا یادش میمونه. مثلا یه روز صبح که تنها بودیم درحال که میخندید از خواب بیدار شد و گفت خواب دیدم اب نارنجی رو سر ارمغان ریخته شد و ارمغان نارنجی شد. بعد هم قاه قاه قندید. ظهری که مامان اومد هم باز براش تعریف کرد. مامان هم بهش گفته  armaghan orange color بسکه کارتن آموزش رنگ های رو هر روز نگاه میکنه به زبان اصلی یه تجربه هم مامان داره مثلا دیشب از خواب بیدار شده بود و به مامان گفته بود ترسیدم، دایی سعید اومده بود می خواست ما رو ببره بیرون. معلوم بود خواب دیده و بخش هایش رو برای مامان تعریف کرده بعد هم اومده بود سرش رو بالش مامان گذاشته بود و آروم خوابیده بود. دیگه اینکه بنده خدا ارس از دست پار...
31 شهريور 1399

اغاز سال تحصیلی 1400-99

سال تحصیلی جدید برای من شروع شده از اول شهریور. البته مجازی هست فعلا قراره دو هفته جلسات مروری داشته باشیم از فارسی و ریاضی کلاس دوم  مشکلی که وجود داره اینه که ساعت کلاس از 11 و نیم تا 1 هست یعنی ساعتی که من خونه مامان جون هستم و مامان و بابام سرکار هستن. خونه مامان جون که اینترنت درستی نداره. فعلا مامان واتساپ برام رو تبلت نصب کرده و از اینترنت گوشی استفاده میکنم البته دانلود فیلم ها خیلی طول میکشه و مشکل دیگه اینکه چون تنهام بلد نیستم درست عکس بگیرم از تکالیفی که معلم میده. تازه امروز خواست براش فیلم بفرستم من خونه مامان جون نه با خودم مقنعه آوردم و نه بابا جون بلده ازم عکس بگیره. واقعا موندم معلممون چی فکر میکنه.  تازه از...
4 شهريور 1399

ماشین گنده وکو

روز چهارشنبه من و پارسا با بابا رفتیم که اسکوتر منو از تعمیر برداریم پارسا تو ویترین مغازه بغلی یک ماشین شارژی دید و ازونجا گریه که من اینو میخوام برام بخرینش بابا هم برای اینکه از سرش بندازه ما رو برد خونه مامان جون بعد دو ساعت که اومدیم خونه رفت پیش مامان و گلایه که بابا ماشین گنده وکو برام نمیخره تو برام میخری. از مامان که نتیجه ای ندید رفته بود پیش بابا جون و گفته بود تو برام ماشین گنده وکو میخری. خلاصه ازون روز تا حالا روزانه چندروزی درگیریم با بهونه گیری آقا پارسا برای خرید ماشین گنده وکو بخاطر تولد ارس مامان جون کادو گرفته بود و دقیقا برای ماهم گرفته بود یک بلوز السایی برای من به رنگ آبی و برای ارمغان صورتی و یک بلوز شلوار هم برا...
25 مرداد 1399

عید غدیر با تم کرونا

عید غدیر امسال من تصمیم گرفتم که یک کار نیک انجام دادم هم تحت تاثیر کلیپ هایی که از شبکه پویا نشون میداد هم چون من یک شب نقابم اول مامان گفت باشه چند دست غذا میگیریم میبریم در خونه فقرا اما من گفتم چون من شب نقابم باید شب ببریم در خونه فقرا درشون بزنیم و بزاریم دم در و بریم. واسه همین مامان پیشنهاد داد بخاطر شرایط امسال ماسک بخریم و هدیه کنیم به کسایی که توان مالی خرید ماسک ندارن. بابا 10 تا بسته 5 تایی ماسک خرید و روش چندتا شکلات گذاشتیم و شب رفتیم در خونه ها و و یا افرادی که تو شهر بودن و ماسک نداشتن هدیه دادیم. این شد ماجرای عید غدیر ما با تم کرونا. راستی کلاه های ارمغان و ارس هم دادیم. دیگه اینکه مامان روزهایی که میره سر کار ماهم خ...
22 مرداد 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد