مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

مهرساگلی

اولین های پارسایی

از اولین تجربه های محمدپارسا تجربه اولش برای اتلیه بود روز 4شنبه 27/4/97 عصر رفتیم اتلیه باران خانم عکاس برای جلب توجه محمدپارسا آنچنان کلی کشید که بچه ترسید و گریه کرد طوری کرد تو همه عکسا بچه وحشت زده داره نگاه میکنه اما در کل عکسا خوب بود منم لباس سیندرلا پوشیدم در کل 7تا عکس گرفتیم دو تا خانوادگی یکی منو و پارسا یکی هم من تکی و سه تا هم محمدپارسا .حالا عکسا رو که گرفتیم مامان میذاره. اما من اینقدر اینور اونور پریدم و حرف زدم که خانمه به مامان گفت واقعا حق داری که خیلی ساده اومدی اتلیه اینا چقدر شیطونن اما از تجربه جدید محمدپارسا نشستن هست که این هم در مسیر تکامل پیش میره و دیروز تقریبا کامل میتونست بشینه البته هنوز باید مواظبش بود چو...
1 مرداد 1397

روز دختر 97 و اولین تجربه سینما رفتن

اول روز دختر مبارک باشه امسال قرار بود مامان برای روز دختر روتختی السا رو برام بخره دیروز که مجدد قیمت گرفت شده بود 289 هزار تومن من تا شنیدم گفتم مامان خیلی گرونه نمیخوام برام پتوی توئیتی بخر بعد شد کیف مدرسه السا و آنا که مامان گفت الان چیز خوبی گیرمون نمیاد آخرش هم رفتیم نخبگان و من برای خودم یه دفتر نقاشی فروزن بزرگ کادو فروزن کتاب ریاضی کاغذرنگی و چسب ماتیکی خریدم بعد هم رفتیم بجای کیک بستنی خریدیم و رفتیم خونه مامان جون با ارمغان بازی کردم. این شد نهایتا کادوی روز دختر مختصر و مفید.  اما دیروز از روی نقشه ایران که تو سررسید باباجون بود نقشه ایران رو کشیدم استاناشم هم مشخص کردم و توش نوشتم و بعد رنگش کردم خیلی خوب شده بود و م...
24 تير 1397

تابستانه خواهر برادری

این روزها من بیشتر خونه مامان جون هستم کلا دل دادم به ارمغان حتی گاهی روزای تعطیل هم میرم اونجا . کلاس قرآنم هم درحال اجرا هست. از مامان خواستم کلاس شنا منو ثبت نام کنه حالا ببینیم چی میشه. این روزها کلا تو نقش السا غرقم و از مامان خواستم رو تختی السا رو برام بخره تا من تو اتاق خودم بخوابم از محمدپارسا هم که این روزا شیطون شده و در حال تمرین برای نشستن و جهار دست و پا رفتن هست دیگه تو کریر که میذاریمش میشینه و حاضر نیست بخوابه راستی براش کاسکه خریدیم و وقتی میشینه توش کی ذوق میکنه که همه جا رو میتونه ببینه. دیگه اینکه عاشق موتوره بابا جون شبا مارو بغل میکنه میبره بیرون و تا موتور رد میشه کلی ذوق میکنه. تو خونه هم عاشق ایفونه و تا از جلوش ...
20 تير 1397

تابستانه خواهر برادری

این روزها من بیشتر خونه مامان جون هستم کلا دل دادم به ارمغان حتی گاهی روزای تعطیل هم میرم اونجا . کلاس قرآنم هم درحال اجرا هست. از مامان خواستم کلاس شنا منو ثبت نام کنه حالا ببینیم چی میشه. این روزها کلا تو نقش السا غرقم و از مامان خواستم رو تختی السا رو برام بخره تا من تو اتاق خودم بخوابم از محمدپارسا هم که این روزا شیطون شده و در حال تمرین برای نشستن و جهار دست و پا رفتن هست دیگه تو کریر که میذاریمش میشینه و حاضر نیست بخوابه راستی براش کاسکه خریدیم و وقتی میشینه توش کی ذوق میکنه که همه جا رو میتونه ببینه. دیگه اینکه عاشق موتوره بابا جون شبا مارو بغل میکنه میبره بیرون و تا موتور رد میشه کلی ذوق میکنه. تو خونه هم عاشق ایفونه و تا از جلوش ...
20 تير 1397

محمد پارسا در مسیر تکامل

جدیدا محمدپارسا در غلت زدن استاد شده و مرتب در حال غلت زدنه از دیروز تاریخ 22 خرداد تونسته دو تا پاهاش رو بگیره و فعلا در حال کشف کرد پاهاش هست حتی دیروز که تو وان آب نشسته بود تمام حواسش به پاهاش بود و تو آب دست برده بود پاهاش رو میگرفت. از شیطونیهای دیگش اینکه شبا که مامان میخواد بخوابوندش و بهش شیر میده اون منو نگاه میکنه و باصدای بلند میخنده تا منم بخندم و اینطوری نخوابیم و بیشتر بیدار بمونیم.
23 خرداد 1397

محمدپارسایی

خوب امروز بیشتر در مورد محمدپارسا میخوام صحبت کنم . این روزها کلی ذوق منو میکنه مخصوصا اگه ببینه من دارم ورجه وورجه میکنم کلی میخنده اونم با صدای بلند و یک روز مامان اون بغل کرده بود منم پشت سرش داشتم ورجه وورجه میکردم اونم غش شده بود از خنده. دیگه اینکه غذای کمکیش از هفته قبل به تاریخ دوشنبه 7 خرداد شروع شدو اولاش بلد نبود با قاشق بخوره اما الان نسبتا بهتر شده و مخصوصا وقتی همه دارن غذا میخورن اونم دوست داره و اینکه غذاش اول از لعاب برنج شروع شد و دیروز فرنی خورد البته کمتر از روزای دیگه. اما از خودم اینکه لباس السام دوخته شد قشنگ شده اما اکلیلای روز داره میریزه و همه جا رو کثیف کرده حتی تو سر و کله محمدپارسا هم رفته . منم میگم اینا برفا...
13 خرداد 1397

مهرسای السایی

این روزا کلا رفتم تو فاز السا حالا جالبه که من این کارتن رو تا حالا ندیدم فقط کتابش رو دیدم و از تعریفایی که ارمغان برام میکنه باهاش آشنا شدم با این حال کل روز دارم میگردم و السا السا میکنم. پتوی محمدپارسا رو که آبیه به خودم میبندم و میگم این دامنشه و حتما هم باید دنبالش رو زمین بکشه یا دیروز لباس عقد مامان رو پوشیده بودم و کلی باهاش قر میدادم. کلا من السا هستم مامان آنا محمدپارسا آدم برفیه و بابا مرد بده  بیچاره بابائی . دیشب خونه مامان جون هر دو شخصیت شقاقل و السا رو باهام قاطی کرده بودم میگفتم من شقاقلی هستم که از بالاش برف میریزه. ماشین جدیدمون رو بهمون دادن اما من همچنان عاشق پراید خودمون هستم وقتی مامان بابا با ماشین جدید اومد...
5 خرداد 1397

اولین غلت محمدپارسا و فارغ التحصیلی مهرسا

در تاریخ 15 اردیبهشت محمدپارسا اولین غلت خودش رو زد و اینقدر هم به این کار افتخار میکرد و سربلند بود و حالا این کارش رو هر روز تکرار میکنه.  منم که روز چهارشنبه 19 اردیبهشت به مناسبت آخرین روز سال تحصیلی رفتیم شهربازی وروجک و خیلی خوش گذشت . اول قرار بود شنبه و یکشنبه هم باز بریم شنبه که من خوابیدم چون محمدپارسا هم یه خورده مریض بود حالا یا سرما خورده یا بخاطر آلودگی هواست مامان مرخصی گرفت و منم پیشش موندم و قرار بود فرداش برم که دیگه خانم معلم پیام داد امروز روز آخر بوده و بیاین مدارک رو بگیرین دیگه امروز یکشنبه من با بابا جون رفتم و وسایلام رو تحویل گرفتم.
23 ارديبهشت 1397

تولد 6سالگی مهرسا

امسال برای تولدم خیلی برنامه خاصی نداشتیم مامان هم با مربیم هماهنگ کرد و روز 4شنبه یک کیک خرید و با کلاه و شمع و بوشار برای بچه ها اومد کلاس و یک تولد کوچیک تو مهد گرفتم. خانوم مربی بهم یه دفتر یادداشت و یک گل سر داد. شب هم یه تولد خونه مامان جون با کیک باب اسفنجی مامان پز بود که دایی اینا و ارمغان اومد مامان جون 100 تومن و دایی یک بازی دو چشمی بهم کادو دادن. اون روز البته عمه فاطمه فارغ شد و یک دخترعمه دیگه به اسم مایا به جمعون اضافه شد که تاریخ تولدش با من یکی شد. روز شنبه هم به دیدن دختر عمه جدید رفتیم و کلی با مهلا و دلارام بازی کردم. و امسال هم مثل هرسال حول و حوش تولد باز مریض شدم و امروز رو تعطیل کردم. فردا هم روز معلمه و مامان با ...
10 ارديبهشت 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد