اولین سفر محمدپارسا
30 فروردین مامان یه ماموریت به شیراز داشت و مجبور بود محمدپارسا رو هم با خودش ببره من که از کودکستان اومدم اولش گفتم من باهاتون نمیام ولی یکساعت به حرکت تغییر عقیده دادم و با اونا راهی شدم محمدپارسا رو پای مامان بود عقب و منم کنارشون بود تا تونل نخوابیدم ولی بعد یه چرتی زدم محمدپارسا هم بیشتر خواب بود فقط به شب که خوردیم بیدار شد و دیگه حوصلش سر میرفت و مرتب گریه میکرد حدود 10 شب رسیدیم من که به امید خرید حیوون جدید رفته بودم گفتم اول بریم حیوون بخریم که البته اون موقع شب بسته بود و قرار شد فردا بریم اول صبحی که هنوز جلسه مامان شروع نشده. بعد رفتیم مهمانسرا و چون هماهنگ نشده بود کلی معطل شدیم تا 11 شب تا بهمون جا دادن و البته تو این مدت با پ...
نویسنده :
مهرسا
12:42